کاف_خ



واقعا شیش سال شد که اسباب کشی کردیم اومدیم این خونه؟ باورم نمیشه! انگار همین دیروز بود که به اصرار مکرر من اومدیم این خونه. انگار همین دیروز بود که از اون خونه اومدیم این خونه. داشتیم تمیز میکردیم. کیف میکردیم از تجربه جدیدم. از اتاق دار شدنم. هنوز هیچی نیومده بود مبل تخت خواب فرش و. فقط اولاش خوب بود. یک سال دیگه هم بشه میشه هفت سال بابام که دیدم چندبار خواست خونمونو عوض کنه همین یک سالی گذشت ولی خب نشد. مامانم راضی نبود. واقعا که چی از این خونه بریم دو کوچه اونور تر؟! فرقش چیه خدایی. خوب هم که راضی نبود. ولی باید عمر این خونه هم تموم شه یک روزی دیگه؟ چرا تموم نمیشه! 

عجیبه شیش سال گذشت؟ ولی من هنوز روحم اونجا سیر میکنه. فکرم اونجا سیر میکنه. هنوزم حس میکنم محلم اونجاست. هرچند خیلی نزدیکه به اینجا ولی خب محله ای جداست! حداقل عرب نبودند! هنوزم حس میکنم متعلق به  اونجام. توی ذهنم خونه ی جدیدی وجود نداره. تمام خوابا و اتفاقا هم توی محله ی قبلی و خونه ی قبلی اتفاق میفته. فقط یک بار یک خواب دیدم که لوکیشنش اینجا بود. اونم که من تو این ساختمون گیر کرده بودم. همه دنبال من بودند. هیچ جا نداشتم برم. یادم نمیاد داستان خوابم چی بود ولی واس خودش یک داستان ترسناکی بود! نمیدونم اخر چجوری جرئت کردم زدم بیرون. یا شایدم حمله کردند به خونه و من مجبور شدم برم بیرون. رفتم محله ی قبلیمون بعد به جای ساختمون خودمون برم اشتباهی یک کوچه اون ور تر رفتم و وارد ساختمون خونه ی سارا اینا شدم. اونجا جای امنم بود:) واقعا هم امن بود. ولی  حماقت کردم تا اخرش تا تموم شه همون جا نیومدم از ساختمونشونم اومدم بیرون. سارا نمیدونم میدونید یا نه ولی دوست کلاس سو تا الان. خونشون فکر کنم دو کوچه پشت خونه ی ما بود و خیلی باهم رفت و امد داشتیم و میرفتیم خونه ی هم دیگه. جز سارا هم خونه ی کوثر دختر داییمم پشت خونمون بود. وای  چ دوران خوبی بود :( هر چی میشد یا خونه ی خاله نعمت بودیم یا خونه ی خان دایی. میدونید دیگه منو کوثر اون دوتا کوثر توی عکسا نیستند. ازهم دور شدند. خیلی هم دور :(


ادامه ی دومی پست قبل: نمیدونم چرا دارم راه تورو ادامه میدم. نمیدونم چرا راهی رو انتخاب کردم که ادمای مثل تو زیادن. سرمو رو میچرخم تویی تویی تو! نمیتونم باهاشون سر کنم. با ادمایی مثل تو. برای همین تنهام تنهام تنها. ولی نمیدونم چرا دارم باز راه تورو ادامه میدم, من و تو که همه چیمون از زمین تا اسمون باهم فرق داشت. از علایق و اعتقادات و. گرفته. تو از نوع من بدت میومد. قائدتا من هم باید از نوع تو بدم میومد؟! ولی برام جذاب بودی. جدید بودی. باحال بود. میبینی؟ الان رو هوام! نه مثل توئم, نه میتونم چیزی که هستم رو قبول داشته باشم. کاش هیچ وقت این چیز جدیده رو که اسمش هنر بود بهم نمیفهموندی که چه حال و هوایی داره. چقدر کیف داره چقدر میتونه باحال باشه, من که مثل خواهرام سرگرم ریاضی و مسئله بودم.


 

+ داشتم فکر میکردم چرا بعضیا تاثیرشون رو به عنوان یک معلم روی بچه کم میدونن؟ بعد فهمیدم اینا که اصلا معلم نیستن! اموزش پرورش نیرو کم داره اینا هم هر کدومشون هم مجبورن! دقیقا مثل خانم قاسمی معلم ما. همین میشه که معلم هیچی بلد نیست. هیچی هم از کتابای بچه ها سر در نمیاره. هر روز زنگای اول رو گرم صحبت با بچه ها میگذرونه در مورد مزخرف ترین چیزا, اخرم بچه ریاضیش میفته.

لعنت به آموزش پرورش لعنت به آموزش پرورش لعنت به آموزش پرورش! 

 هر روزم فوشش بدی کمشه! یک روز از عمرمم مونده باشه ساختمون اصلیشو میسوزونم! مهم نی چقدر زیان به بار بیارم! هرچقدر زیان به بار بیاد به اندازه ی زیان و تاثیر بدی که روی هر کس گذاشته نیست! اصن چه اهمیتی داره من که روز اخر عمرمه قراره فرداش بمیرم! قرار نی من خسارتشو بدم laugh

 


 

+ با بچه ها کنسل کردم گفتم من نمیام. خیلی خنگم نه؟! نمیودنم عجیب نگران و معذب بودم نتونستم کنار بیام. اصن وقتی به پریناز برای سومین بار غیر سوالی پرسیدم و باز جوابمو نداد نگرانیم بیشتر شد. بهونه داشت میورد جواب نده. برای بار سوم؟ چرا اون وقت؟! چرا؟ قرار بود مگه چی بشه؟!

 

++یک ریز داره سرم غر میزنه نمیزاره تمرکز کنم بعد اخر هم میگه ببین الا ساعت 10 ببین تا کی میشینی! اگه ظهر نبود. خب بابا خفه شو بزار بنویسم زود پاشم اه! کاش این اخرین حرفش اخرم میگه پاشو فلان پاشو بلتان باباااا. نه باید بگم مامااااا! :// اصن ادم رو از کرده ی خویش پشیمون میکنن ( زود بیدار شدن رو میگم )

چی داشتم میگفتم اه بمییرید بمیرید بمیرید. 


این دل خیلی حرف داره. ولی حرفای رو مخش که الان نمیزاره بخوابم ایناست، دیروز بهش قول دادم فردا مینویسم ببار الان بخوابم الان کچلم کرده:)

دایی اش اورد. خیلی سرد بود. حق داشت ناراحت باشه. هنوزم حق داره. ولی تقصیر من چیه؟ من فقط کاری که بزرگ ترا رومیگم انجام میدم. یک بار حرف تورو انجام دادم نتیجشم دیدم. میدونم اکثر دلخوریش هم همین بزرگتراس این از اخرین گفتگومون میشه فهمید. ولی  سرد بودنش اذیتم کرد. کاش دوباره گرم نمیشدیم. چیشد اصن؟ دوباره من بات حرف زدم تو بام حرف زدی؟ یادمه اول تو وجودمو نادیده گرفتی سر حرفم مثلا اذیت نشم. اخرم جلو همه بام حرف زدی. یک چی گفتی خندیدم خندیدن حرصی.

بیخیال. میدونی ازت متنفرم. ولی دوست دارم چون تو منو به یکی از ارزوهام ، رفتن به خندوانه رسوندی. هنوز هم دوست دارم باتو فیلم ببینم و هی سوالای احمقانه ازت بپرسم. 

امروز مداد رنگیایی که برام خریدی رو دیدم. همون که قبل ورود به گرافیکم خریدی. همون که هنوزمدادرنگی فابر نخریده بودم با مداد رنگی داغونم رنگ میکردم. هر دفه میومدی خونمون من یک نقاشی جدید بهت نشون میدادم. تو هم به قول خودت تو بی پولی سربازی برام اینو خریدی. من تو هرچی که دوسشون دارم از استفاده کردن ازشون بیزارم. میترسم تموم شن:) خیلی قشنگن. خیلی دوسشون دارم. متاسفم دایی. متاسفم


.دیروز باز رسیدم بهت:) نوشتم و نوشتم در موردت. کنترل ای دلیت ال. به جاش نوشتم بیخیال میدونم از گفتنش پشیمون میشم. میدونی دلم میخاد برا خودم نگهت دارم. هرچند بدجور داری اذیت میکنی. بدجور خودمو ازار دادم سر تو. شاید. شایدم میترسم. از این که دوبارع سرزنش بشنوم. وقتی خودت سرزنشم کردی چجوری بقیه نکنن؟ 

میدونی. این کوثری که بوجود اومده همش از بعد تو عوض شده. از بعد توعه که دیگه نمیتونه خودشو دوس داشته باشه. چون اخلاقی که خیلی بهش نیاز داره، اخلاقی که باهاش شده بود کوثر رو  بع خاطر تو سرکوبش کرد. توهم جلو همه کوبیدی منو.

یک حرفی گفتی ممکنه یکروز یکیت‌ونو تو خیابون ببینم. نمیخام میخام بقیه حرفشم برا خودم بمونه. ولی دلم میخاد بدونم اگه یک روز اسممو بشنوی منو یادت میاد؟ نه. دلم میخاد اینقدر اسمم رو سر زبون اطرافیانت باشه.


.+ بقیه چیزا یادم رفت

++ چقدر به ادمایی که متنفرم وابستم. اینقدری که نمیتونم تاثیرات شون خودشون رو پاک کنم. فقط تنفر میورزم!


امروز قرار بود با اکیپمون بریم پل طبیعت ولی کنسل شد. من که نمیتونستم برم. ولی خب ناراحت شدم کنسل شد. قرار شد به جاش همین پنجشنبه بریم پارک بانوان. جای بهتر نبود؟! مهم نیست فقط ایندفه نمیدونم چجوری راضیشون کنم برم. من هنوز لاله رو ندیدم :( هنوز دلم براش یک خورده است. من قراره برای هر قرار همین جوری حرص بخورم؟! فکر کنم دیگه اعلام نکنم مثل دفعات قبل مثل پارسال بچه ها برن و من : smiley 

تازه هنوزم لادن رو ندیدم! اون همه بحث کردیم قرار بود بریم مامان قشنگم قبول نکرد. گفتم تو اون وبم. لادن شاید دوباره سفر کنه و از تهران برن و دیگه نتونم ببینمش. 

 

+میشه یک بار خفه شی؟ فقط یک بار! یک بار , یک بار به حرف من گوش بده. چیه من اینجام فقط هی بهت بگم نکن و بکن اخر اون کارو بکنی و نکنی و پشیمون شی؟! کی میخوای یک بار منو ادم بشماری و به حرفم گوش بدی؟! کوثر یک بار خفه شو دیگه اه.

 

++ چقدر از صحبت کردن تلفنی بدم میاد. نمیتونم در لحظه فکر کنم  و پشت تلفن راحت تر کوتاه میام راحت تر خر میشم راحت تر دل میشم و راحت تر حرف میزنم چیزی که نمیخام.  این هیچ ربطی به بالاییه نداشت.

 

+++ میدونی میدونم. ولی میفهمی دست خودم نیست. این دوتا فکر باهم تو کلم دیونم میکنه. میدونم اولی توهمه و دومی واقعیته چون شده. ولی نمیتونم اولی رو از خودم دور کنم نمیتونم بهش فکر نکنم و ناراحت نشم. فقط یک جور اولیه از ذهنم میره بیرون که دومیه دوباره بم ثابت شه. دوباره دوباره دوباره. چی میشه زیاد بگیش؟! مخصوصا تو این مواقع.

 

++++ همیشه قربانی این نوع فکرات دیگرانن بهتره بگم یک نفره همیشه. اخر تو این یک نفر رو دق میدی با این کارات. بعدشم خودت دق میکنی. یک بار به جای در رفتن بشش. خودت دومی رو ثابت کن.  

+ پست قبلی ای هم هست :)

 


خیلی خوش گذشت. ساعت سه خوابیدم 6 بیدارم کردند گفتند تو اتوبوس بخواب ولی مگه تونستم! همش با زهرا حرف زدم. زهرا ابجیم. میترسیدم دست به موبایلم بزنم یک خط کم شد ولش کردم:/ میخواستم تا شب بمونه.

بعد رفتیم اونجا همون اول یک دعوا شد بین مسئول و فرمانده. مسئول اونجا و فرمانده خخخ خیلی بداخلاق بود مسئول اونجا. (فرمانده پایگاه خودمون نه پایگاهی که رقیه میره ://)

بعد ما جدا شدیم رفتیم گشتیم یک جا نزدیک رودخونه که سایه باشه پیدا کردیم نشستیم. تا نشستیم گفتم خب شیم! همه خندیدند. :/ رفتیم یکم تو آب ایقندرررررر ابش یخ بود که نگو زهرا یک چیز اورده بود که بادکنکه پر اب میشد میزدیم به هم میترکید طرف خیس میشد:/ رفتیم پیش بقیه  ولی عمل نکرد! سمت اونا ماسه ای بود بعد یکی از پسرا با ماسه ها خودشو دفن کرده بود. ناهار خوردیم مقنعمو در اوردم مامان گفت شاید مرد بیاد:/ منم گفتم شاید مرد نیاد! والا:/ عه! 

 رفتیم توی نمازخونه یکم استراحت کردیم بعد رفتیم پیش بقیه کلا نشستیم. بعد داشتن یک چی میخوندن نمیدونم اخرم مولودی خوندن و سینه زدن :///من هم فقط پوکر بودم و چیپسمو میخوردم:// (با مسجد میرید مسافرت همینه دیگه) 

بعدش هم رفتیم تو اب باز همه حمله کردیم به خانم شیر زادی کامل خیسش کردیم. همینجوری یکی یکی خخخخ بعد من دیدم زینب و دوستش اون پشت خیلی راحت با اسایش نشستن رو سنگ مارو تماشا میکنن رفتم از پشت خیسشون کردم ههه دوستش نامردی نکرد تلافی کرد. لینای خر هم سه تا بطری خالی کرد رو موهام:// لعنتی مو دیر خشک میشه! هیچی دیگه کامل از سر تاپا خیس شدیم :) منم مقنعمو در اوردم حوله گذاشتم رو سرم مامانم گیر نده:/ اخر سر هم اب بازی تموم کردیم دیگه هیچی رو سرم نزاشتم رفتیم لباس عوض کردیم. ههه بعد نمیدونم یادم نمیاد کی گفت تو دیگه خیلی راحت شدی! خخخ خوب بود بابا چیه مرد که قرار نبود بیاد! این چه مسخره بازیه؟ اصن ما واقعا چه گناهی کردیم؟ فقط دوباره اون سخنرانه بیاد مدرسمون اون حرفارو بزنه. راستش اون موقع بعدش میروردی پرسید از حرفاش راضی ای گفتم اره جز این تیکش که در مورد لباس بود. اون موقع با حرف زهرا قانع شدم ولی الان باز حرف خودمو میزنم. چون در همه شرایط این جوری نی و حرفش چرررررت محض بود.

یاد بچگیام افتادم اخرین شمال قبل از جشن تکلیفم. یاد حال و هوای جشن تکلیفم و بابام برای جشن تکلیفم گفت برات جشن بگیریم یا شهر بازی؟ من گفتم شهربازی. یاد اینکه چقدر ذوق داشتم نماز صبح بخونم! اخه بیدارم نمیکردند میگفتند بقیه نمازارو بخون.

  بعد اون اتفاق دیگه مسافرت نرفتیم. حتی مشهد که سالی دوبار میرفتیم! دوساله یا سه ساله؟ 

بیخیال رفتیم من اهنگ گوش کردم بازی کردم یا تو راه انیمه توکیو غول دیدم. بعتد دیدم عه! شب شد بیرون چه قشنگ شده :) هیچی برگشتم دوباره اهنگ گوش دادم و بیرون رو تماشا کردم که خیلی خوشگل بود. چون تازه وارد شهر شده بودیم شب بود خیلی واقعا خوشگل بود :)

چقدر شب رو دوست دارم :)) خیلی داشتم کیف میکردم اصلا دلم نمیخواست برسیم. چیپس و پفک و تخمه هم داشتم میخوردم و لم داده بودم نمیدونم چرا رفتنی اینقدر سیخ نشسته بودم! اخه تکیه هم خیلی عقب بود نمیتونستم درستش کنم. داشتم تو صندلی خودم پادشاهی میکردم :))

 

دیگه 9 یا 10 رسیدیم یادم نمیاد. بابام هم همش گفت خب بهونه ی خوبیه خوابت مرتب شه! نمیدونم چراااا اینقدر به خواب من گیر میده! بعضی وقتا حس میکنم تنها وظیفش توی این جهان اینه که خواب من رو منظم کنه!  فقططط به خاطر همین به این دنیا اومده!

 

 

+ گفتم تاحالا شده یک بار به خاطر خودمون خانوادگی بریم شهر بازی؟ یادم اومد اخرین بار همون 9 سالگیم به خاطر جشن تکلیفم بود. دیگه یادم نمیاد یک بار به عنوان شهربازی خانوادگی بریم بیرون. شاید مثلا تو مسافرتا اگه تو راهمون باشه یک بار بابا مارو برد از اون بپر بپریا یا یک بار یک چی بود عین سقوط ازاد بود یا از این مدلیا.

 

کاش امشب بشه. یک لحظه حس کردم بابام حرفمو شنیده :)



فردا هم دارم میرم باهاشون طالقان فقط به خاطر شکم! چون یک عالمه چرت و پرت جاذاب خریدن! راحت خر شدم نه؟! 

سارا قرار بود بیاد باهم باشیم نشد و من تنهای تنهای :)) من میدونم فردا میرم میشینم سرم تو موبایل!

دیگه چی بگم؟! چرا اینقدر حرفم نمیاد؟ 

لعنت به هر چی خوابه! کاش میشد اصن نخوابید! چرا الان من باید برم بخوابم؟!

این جایی که الان دارم مینویسم عوض شده! شکلکم گذاشته!! :))

چرا من اینقدر عاشق خیارشورم؟!

 

+مریم جان زودی برگردی.


اینجوری شدم که یک پست میزنم مینویسم بعد پیش نویس سیو میکنم دلیلشو الان میگم بعد دوباره میام قبلیا رو پاک میکنم چرت و پرت جدید مینویسم دوباره پیش نویس سیو میکنم! یا حتی میام بنویسم میبنیم ذهنم خالیه. یادم نمیاد در مورد چی میخواستم بنویسم یا یادمه در مورد چی میخواستم بنویسم نمیدونم چی میخواستم در موردش بنویسم!

نمیدونم چرا اینقدر از نوشتن تو بلاگ میترسم! انگار میترسم توکن هام تموم شن:/ کاتا باور کن تموم نمیشن!
نمیدونم نمیدونم چرا اینجوری شدم! شایدم وسواس گرفتم همش حس میکنم - حسه رو یادم رفت- 
یا حتی اون چیزی که میخواستم بنویسم دقیقا اون نیست که میخواستم بنویسم. در حقیقت یادم میره چی میخواستم بنویسم!
بزار اصن اصل مطلب رو بگم قبل اینکه اینم یادم بره! تو بلاگ اسکای هی چپ و راست مینوشتم, دق, انتشار بعدا در طول روز مینشستم هزار تا پیام و چرت و پرت ازشون پاک میکردم! اینجا نمیتونم همچین کاری کنم:/ 

+ همین پسته تا الان حداقل سه موضوع مختلف توش نوشته شده و پاک شده دیدم رو مخمه گفتم بزار یک چی انتشار دار بنویسم!


کلافم. دوروزه تا اذون صبج بیدارم. روز اول زجر کشیدم. ولی دیروز خوب بود برام. الانم نمیزارن بیدار بمونم! چون قراره برن طالقان باید شب زود بخوابم! -من مسافرت بیا نیستم- چون نمیشه شب بیدار موند چون شب برای خوابه روز برای کار! چون اصن شب بیداری تو دین ما نی! اینا از غرب اومدن://

فقط اخریه ینی! من آدم صبح زووود نیستم! نیستم! توروخدا بزارید یک بار اونجوری که میخوام زندگی کنم برای یک ماه برای یک تابستون بزارید ارامش داشته باشم!

هیچ چیز این زندگی و خونه جذاب نی! اعتراضم که میکنیم میگن همینه که هست! ناراضی ای که ناراضی باش :/ مثلا مثلا میخام شیر بخورم شیره بوی ** میده:/ همش هم چربی روشه طعمشم نگم برات! اینجا خودمم دار زدم ولی باز شیر کارخونه ای نمیخرن! همینه که هست! میگه میخوای خودت بخر! اخه من مگه چقدر پول تو جیبی میگیرم که برای این  دسته خرجشون کنم؟! تازه من بخرم تا بیام بخورم ببینم خورده شده رفته! ماشالا یکی دو نفرم نیستیم. :/ اینم یادم میمونه مامان قهومو تموم کردید گفتی برات میخرم هنوز برام نخریدی! پاییز بود! 

معلومه زیادی ناراحتم که کیکمو بدون شیر خوردم؟!

خب ناراحتی نداره؟! که سااااده ترین دلخوشیاتم ازت گرفتن! دیگه خدایی نمیدونم به چی دل خوش کنم! این جمله رو حداقل سه بار تو وبلاگ قبلیم با جمله بندی مختلف گفتم! ولی هنوزم دلخوشی جدیدی پیدا نکردم و هنوزم سر دلخوشی های قبلیم دارم حرص میخورم. 
خوراکی؟ حذف! 
بیرون رفتن؟ حذف!
 موسیقی؟ حذف! 
فیلم دیدن با دایی؟ حذف!
کلاس؟ حذف!
دوستا؟ حذف! 
تلوزیون دیدن؟ حذف!
رفتن تو اتاق؟ حذف! قبلشم موبایلتو بده بعد هر گوری دلت میخواد برو:/ ( این یکی رو واقعا نمیفهمم!) 
پس گور و مردن؟ حذف!
؟ حذف! 
:/ حذف! 


مهم نی اصن برم طراحی کنم که طراحی تو شب و سکوتش وقتی همه خوابن خیلی فاز میده. اگه میتونستم برم بیرون از خونه طراحی کنم که خیلی بیشتر میچسبید.این گوشمم در اون گوشمم دروازه! تا پارسال بهونه این بود که خوابت بهم میریزه برای مدرسه. ولی از پارسال اینقدر کارای عملی مدرسه رو به تعویق میندازم که اخر مجبورم شب بیداری کنم. در نتیجه فک کنید الانم مدرسه هست و دارم شب بیداری میکنم برای ژوژمان. یک آدم مدرسه ای هم نمیتونه بیاد مسافرت! D: 



بهم اجازه نمییدن برم :( منم نمیام مسافرت! نمیرم! نمیرم! فک نکنن چون مسابقه کنسل شد مسافرت میام! من هیییییچ جا نمیام میمونم تو خونه.
 استاد هم الکی همش دلداری میده که اره تو خیلی خوبی ضرباتت عالیه مبارزت خوبه اگه میومدی میتونستی مقام بیاری با همین اینایی که قراره باهاشون مسابقه بدی استانی میخوری اونجا شکستشون بده :( نمیخام :((
 کمربندم افتاد همون شهریور. میدونم آره میدونم که در حالت عادی باید آذر کمربند آبیمو ببندم! اره میدونم تا الان سه ماه زودتر کمربندم جلو افتاده. اره میدونم ولی ببین! اگه اینو برم یک ماه زودتر اگه کشوری هم مقام بیارم باز هم کمربندم جلو میفته اولای سال دیگه کمربند مشکیمو میبندم نه آخرای سال! خیییلی فرقشه خیلی! مامانم میگه خب اصن فرض کن حالا مشکی ای! میخوای چیکار کنی؟! گفتم میخام برم نینجوتسو گفت خب الان برو! الان نمییییتونم ول کنم. یک سال تمام زحمت کشیدم چجوری ول کنم؟! اصن بدم میاد نصفه ول کنم مشکیمو میگیرم میرم نینجوتسو. اصن اشتباه من همین بود که پارسال میخواستم برم نینجوتسو نباید کوتاه میومدم باید هرجوری شده میرفتم. نه اینکه حالا بگم خب هاپکیدو میرم!
هیچ جوره راضی نمیشه. میگه منو بابات راضی نیستیم حالا میخای برو. ینی چی! ینی چی! بهش میگم خو راضی شو گفت نمیتونم خب دلشوره دارم بلا سرت بیاد اونوقت چی!

میگه حالا مشکیتو اصن گرفتی پول داری بری نینجوتسو؟! :// میگه پارسال شهریه اش هشتاد تومن بود الان که دختران نینجا اومدن ببین چقدر افزایش دادند!


لعنت به هرچی پوله لعنت لعنت لعنت.




مسابقم کنسل شد. منو میگید؟! مثل یک بادکنکیم که هی داشت بادش کم میشد بهش سوزن زدن!
نمیدونم فازم چیه با اینکه میدونستم برای مسابقه باید ناخونامو کوتاه کنم ولی داشتم بلند میکردم سه هفته بود کوتاه نکرده بودم بعد همین امروز که گفتند کنسله ناخون گیر برداشتم ناخونامو کوتاه کردم! مغزم اتصالی کرده فک کنم! ولی دیگه ناخونامو لاکامو این جینگیلی وینگلیاهم نمیخام.
رژ لبمم دادم به آبجیم از دستش افتاد به فنا رفت. چرا؟! هر دفه میگی دیگه هیچی به دیگران نمیدی ولی باز میدی , *-* توش! 
دیگه چی بگم؟! حرف دارم ولی اصن حرف زدنم نمیاد.



برای s : شاید فکر کنی بی تاثیر بوده. ولی مرسی که بودی , باعث شدی بهت فکر کنم تا به چیزای دیگه. باعث شدی بتونم یکم آروم بگیرم.
همیشه بودنت معجزه میکنه.

نمیخام اینا رو شماره جدا بزنم برات. میخام جزو روزم باشند  

+این S  اون s  نیست! چرا اینقدر آدمای اطرافم شروع اسمشون با s هست؟! s پست قبلیم مذکر بوده s  این پستم مونثه!



نمیدونم چیشده یهو چند تا از وبایی که دنبال میکنم فاز صحبت کردن با خدا برداشتن.سعی کردم برای هیچ کدومشون نظر نزارم حسودیم میشه بهتون اینقدر با کسی که اون بالاست بهش میگید خدا خوبید. بهش ایمان دارید و میتونید بهش تکیه کنید.

ادامه مطلب


نتونستم بخوابم حتی یک ذره. فقط درد داشتم و درد. جسمی و روحی.

سرمو میزاشتم رو بالش اشکال مختلف بهم حمله میکردند. همون شکل های قدیمی که نمیدونم مغزم از کجا میارتشون. یادمه شروع نقاشیم اینجوری بود که بتونم این اشکال رو بکشم. ولی هنوز موفق نشدم هنوزم حس میکنم از نقاشی بدم میاد. ولی مجبورم یاد بگیرم. من چجور هنرجوی گرافیکیم نمیدونم! خب ولی بوده زمان هایی که عشق کردم از طراحی کردن.

اشکال رومیگفتم ، حالتای عجیبی دارند مثلا ساده ترین حالتش یک دایره است که که حالت های خاصی داره، ساده ترین حالتشو بگم برجسته است، بزرگه، تپله، مثل دایره های توی فتوشاپ هی بزرگ و بزرگ تر میشه یهو میره یک چی دیگه جایگزنش میشه یا یک حالت دیگه میشه اینقدر سریعن که نمیدونم.

این ساده تریپ حالتشه ولی عجیبن اشکال مختلفین که هر کدومشم حالت خاص خودش رو داره. همشون خشنن. انگار باهام حرف میبیارمشون هم حملع ور میشند. تند تند پشت سر هم قاطی پاتی بزرگ و کوچیک میشن با اینکه چشام بستن ولی انگار چشام بازع و یک صفحه ی پر از این اشکال وحشی که هی صفحه عوض میشه رو میبینم. احساس فلج بودن بهم دست میده. هر حالتی به خودشون میگیرن حس میکنم کل وجودم اون شکلی میشه. چاق میشم و الانه که بترکم لاغر و خمیده میشم. یا توی گلوم حسشون میکنم و دلم میخاد بالا بیارمشون خیلی خیلی اینا ساده ترین حساشه که میتونم بگم. بقیه چیزا رو نه میتونم حسشون رو بیان کنم نه شکلاشو توصیف یا حتی طراحی کنم. فلجم.


استاد به حنان گفت کمربند ابیتو بیار. بعد حس کردم بزور به منم گفت کمربند ابیتو بیار.بعد هم حنان رفت کلاس, بچه ها اعتراضشون در وامد ینی چی که ما چهارماهه نارنجی ایم دوماه نشده ابی میشه:/  اه به شما چه به شمااااا چههه. انگار حالا اونا دیر میبندن تقصیر منه. تازه من خرداد کمربند بستم ولی حکمم مال فروردینه پس الان چهار ماه میشه! یک ماه دیگه بگذرم عادی میتونم آبیمو ببندم. استادم کشید کنار من رو گفت به بچه ها کاری نداشته باش و حرفای تکراری تکراری تکراری بعد هم منو انداخت با نگار. مرسی استاد مرسی! کوثر الان اینجاست تویی که داره دبه میکنی. دبه نکنم؟ وقتی پیش نگار امنیت نداره؟ اومدم باشگاه با خیال راحت تمرین کنم یا همش نگران این باشم که پشت این حرفای مهربونش چجوری میخاد بکوبونه منو؟ اصن همه ی اینا به کنار اینقدر افتضاح انجام میده اون حرکتو اگه با طرف هم مشکلی نداشته باشه قطعا یک بلایی سرش میاد:/ 

از اون دورو ها هم متشکرم اره :) مهم نی اصن. اگه اینجوری خودشون بخوان ادامه بدن تو اینده قطعا به مشکل بزرگی میخورن. هیچ کی دیگه بهشون اعتماد نمیکنه.

مهم نی اصن برام مهم نی چرا استاد این جلسه نبست کمربندمو و میدونم جلسه بعد هم نمیبنده. اگه دوباره هم گفت بیار میگم استاد نمیخام تا وقتی حکمم نیاد نمیخام. یک ماه زودتر ببندم که چی با بچه ها بسته باشم؟ ولی حکمم همون شهریوره چه فرقی داره برام! حرف بچه ها هم برام مهم نیست. ولی استاد خیلی بد جلوی بچه ها ضایعم کردی. گذاشتی رفتی کاری کردی بچه ها بم بخندن. حداقل راحت میگفتید که این جلسه نمیبندم. هه 

 

کاااااااش یک بار خفه شید اینقدر جلوی بابا حرف نزنید. نه میدونید اصن خوشتون میاد اره خوشتون میاد هر دفه هم عمدی جلو بابا حرف میزنید, همیشه همه چی رو جلو بابا میارید.

 

دوسه روزه ننشستم کامپیوتر فقط کار کردم فکر کرده صاحب کامپیوتره برا من دستور میده بعد بوی باران من میشینم بشینم سر جات جقله :/ دوروز از صبح تا شب نشستی جو گرفتت! تو اگه راست میگی اول هدست این کامپیوترو بخر.


دیروز رفتیم پارک بابا موبایلمو گرفت و تااا وقتی بهم پسش نداد اروم نگرفتم. واقعا ینی چی؟! که چی مثلا؟ گفتم تا داد. واقعا دق میکردم اگه میخواست برگردیم خونه و مثلا بم بدتش. کوفتم کرد. 

 

چقدر دلم میخاد در طول روز فقط طراحی کنم :( دیگه بسه اینقدر دوری. بزور دارم توی یک روز طراحی میکنم. سر غدیر وسایتا.


همین :) 

با این حال هنوزم همه جا احساس میکنم از همه جدام. هیچ وقت هم نمیتونم جزو یک جمع باشم.

ولی از اینکه امروز نرفتم با دوستان پشیمون نیستم. با زهرا حرف زدم و دلیل نرفتنمو گفتم و برام عادی شد. عادی شد نرفتنم و تونستم به خودم حق بدم که اره! نرم.

حالم بسی خوب است. به دلایلی.  ک خودمم نمیدونم.

امروز مغزم یکم از سیاه سفید در اومد و یکم رنگی شد. گوگولی شد به جای اون خشنا.

 

+ میخام فردا اگه بیدار شدم یک ریسک بزرگ بکنم!


یاه یاه منو این همه خوشبختی محاله:)

یک جا پیدا کردم هر وقت بخوام وسایلمو بردارم غیب شم. فضای داخلشو ندیدم. ولی میشع کارایی که بخوام رو انجام بدم. یاه یاه به هییچ کس هم نمیگم میخام برم غیب شم:) 

دیشببا بابام رفتم بیرون راه رفتم. از اون اولش که سرم داشت غر میزد شب زود بخواب صبح زود بیدار شو. میخواستم منم سرش غر بزنم شده یک دفه صبخ زود بیدار شم و خونه باشم پشیمونم نکنید با حرفا و کاراتون؟ ترجیح میدم شب کار کنم صبح تا دوازده خواب باشم مرحله ی گیرای صبحگاهیتون رو رد کرده باشید همتون رفته باشید سر کار خودتون. ولی نگفتم. وقتی هم برگشتیم داشت غر میزد که خوب نیست شب بریم بیرون امن نی.:// اصن با شب مشکل داره هااا. بیا اینم امنیت امنیتی که میگید. دختر تنها نمیتونم برم بیرون با بابامم میرم اینو میگه. البته اینکه خونه ی ما ته دنیاست هم بی تاثیر نیست. ته دنیاستااااا این ورمون کوهه این ور هم اتوبانه که هنوز باز نشده:///  کوچمووون در شلوغ ترین ساعت روز هم خلوووت:/

 

داشتم میگفتم یک چی دیدم. بدجور دلم گرفت. یک صحبت یک دقه ای بین منو اون پسره. بدجور دلم گرررفت. برا همین میخام یک کاری کنم توانایژ بیشتر از این رو ندارم ولی حداقل کمی از این احساسم رو کم میکنه. اینم باید بنویسم تو برای خودم. شاید اولای مهر بتونم انجام بدم. باید دستم بیاد تا برم انجام بدم. 

 


داشتم با خودم میگفتم چه خوبه سه روز پشت سر هم حالم خوبه. میخام یکی یکی اون کارایی که توی برای خودم نوشتم رو انجام بدم. مهم نی که قبول نکردن تا الان انجام بدم :) مهم نی قولاشونو یادشون رفت. حرفاشونو یادشون رفت.  ولی من هنوز رویاها و حرفام یادمه. به روش خودم قانونارو دور میزنم! ماموریت دوباره اغاز میشود :) 

ولی هنوز هم جرئت نکردم برم بیرون:/ خیلی خوب تونستن این رو درونم سرکوب کنن:/ البته اینکه هنوز هم بی جا و مکانم هم بی تاثیر نی ولی مثل اون روز که به سارا گفتی بریم بیرون جا خودش پیدا میشه. برو بیرون جا خودش پیدا میشه.

مهم نیست چند بار با سارا میریم میگردیم جا هم پیدا میشه :) یک جا خوب که بشه هر کاری که دلم میخاد بکنم.

کاش بابام زودتر بره دیارشون.

میخامم کاری کنم دو قسمت شه خوابم میخام از این به بعد دو تا 7 بیدار بمونم. هفت تا ده یازده دوباره بخوابم تا دوازده. ولی باید خب شب عصر جدید نبینم خندوانه نبینم هیچی نبینم. ولی لذتی که شب داره هیچ روزی توش نیست.

 

جزو معدود دفعاتیه که از وقتی موهای جلومو کوتاه کردم تا از حموم اومدم بیرون سشوار کردم و گذاشتم بیاد جلوی چشمام. 

حالا من نمیودنم طراحی کنم یا از موهام لذت ببرم:/

 

یاه یاه چقدر این اهنگ جدید  وی عضو بی تی اس رو هم دوست دارم ولی بلاگ خر شده نمیزاره بزارم پخش انلاین:/ خواستید دانلود کنید

 

 

 

ادامه مطلب


از همتون که غرامو و نوشته های فاز منفیمو خوندید و فاز منفیم بهتون منتقل شد. معذرت میخوام.

از همه مریم و سارا. اون خواننده خاموش که فک میکنی نمیدونم.از اون دوستای عزیزی که بعد تو واقعیت رو میکنن. از صدف مرسی که هر دفه که حالم بد بود پیشم بودی و تحملم کردی.

توی این دنیا هیچ جا حق نداری ناراحت باشی. اینجا هم خوب میشم باشه. جاهای دیگه میخندم. غرامو. غرامو میزارم  دلم بمونه.

ازاین به بعد هر وقت خواستم چس ناله کنم یاد این میفتم گه بخورم دیگه جایی ناراحتیمو بیان کنم.

 

فهمیدم اره فهمیدم و معذرت میخام. 

 

از همتون معذرت میخام. که نمیتونم جنبه های منفی زندگیمو که هر کسی تو زندگیش داره رو عین ادم بیان کنم.


 


دوست دارم بار و بندیلمو جم کنم بدون هیچ خدافظی ای از همه ی ادما دور شم. همم یک جا دور یک سیاره ی کوچیک بدون هیچ انسانی! سیاره. باشه حالا نمیشه یک غار کوچیک؟ یک جایی که بشه ریخت هیچ ادمی رو ندید به هیچ ادمی مجبور نباشی سلام بدی.

 

با فامبلامو رفته بودیم پارک یک بچه بود یک چوب برداشته بود فقط اطرافشو کاوش میکرد. از اینور به اون اصن هم به بقیه کار نداشت که داشتن بازی میکردند خاکا رو میکردن برگارو تماشا میکرد و. اصن دلم رفت براش

 

یوسف پسر پسرعمم هی بابامو صدا میکرد خالو ریاض بعد بهش توجه نمیکرد میمود سراغ مامانمبه این بچه ها توجه کنید توووجه. اینقدر به بچه ها بی توجهی کنید که از یک جا به بعد دیگه علاقه نداشته باشن با هیچ ادمی صحبت کنن. تو هیچ جمعی مشارکت کنن.


همین :) 

با این حال هنوزم همه جا احساس میکنم از همه جدام. هیچ وقت هم نمیتونم جزو یک جمع باشم.

ولی از اینکه امروز نرفتم با دوستان پشیمون نیستم. با زهرا حرف زدم و دلیل نرفتنمو گفتم و برام عادی شد. عادی شد نرفتنم و تونستم به خودم حق بدم که اره! نرم.

حالم بسی خوب است. به دلایلی.  ک خودمم نمیدونم.

امروز مغزم یکم از سیاه سفید در اومد و یکم رنگی شد. گوگولی شد به جای اون خشنا.

 

+ میخام فردا اگه بیدار شدم یک ریسک بزرگ بکنم!


چرا اینقدر دایره ی دوستام زیادن چرااا؟

دلم نمیخاد با هیچکدومشون حرف بزنم. نه ببینم. هیچی نشه پقی میزنم زیر گریه. دست خودم نی میزنم زیر گریه. گریه ای که بعدش همه چی دوبرابر خراب تره.

به چه زبونی بهتون بگم نمیخام باهاتون حرف بزنم و ناراحت نشید؟ سه باره اومدی پیویم سکوت تحویل گرفتی برو دیگه هروقت حالم خوب بود بهت پی ام میدم حرف بزنیم.

میخام تنها باشم. بخواید نخواید فقط شادیهام با شماس. اصن خواستن شما مهم نی. من نمیخام غمامو جز اون نفرات انگشت شمار مطرح کنم. 

اصن گور باباتون. میخواید ناراحت بشید که بشید بدرک ولم کنین. و منم تو وضعیتی نیستم نرمال باهاتون حرف بزنم

 

 

± اهنگای سیروان مخصوصا درست نمیشم»


وقتی حرف دلمو میزنم و میپره دیگه دوست ندارم دوباره بگمش ولی میگم.
نمیدونم چجوریاس همیشه در هر حالتی بودم یک اهنگ متناسب با اون خودش میاد سراغم
اینو چند روز پیش رقصشو دیدم. امروز نمیدونم چی شد دوباره دیدمش ولی اینبار اهنگ رو دان کردم کامل گوش کردم معنیشو خوندم و کپشن دختره هم.
و حالا چقدر اون رقصه برام قشنگ تر و مفهومی تره خیلی خیلی خیلی.

اینم کپشنش 

The first line of this song says "don't take yourself so seriously". There are times where many of us may feel alone or like no one understands what we may be going through. We feel like we have to suppress our feelings and emotions to block ourselves from the world. There will always be times where we fall and feel like we need to get back up. Just know that there are people out there who truly care about you. The first step is allowing yourself to be open. Be vulnerable. Be happy. Be sad. Feel. Love. And live in the moment.
This piece and every piece that Sean creates always has something so special about it that can be interpreted in whatever way inspires you. So grateful to have dance as my language to communicate and share with others and thankful to share the floor with this genius.

معنیش از ترنسلیت


خط اول این آهنگ می گوید "خود را اینقدر جدی نگیر". مواقعی وجود دارد که بسیاری از ما ممکن است احساس تنهایی کنیم یا مثل اینکه کسی نمی فهمد چه چیزی را می خواهیم طی کنیم. احساس می کنیم که باید احساسات و عواطف خود را سرکوب کنیم تا خود را از جهان مسدود کنیم. همیشه مواقعی اتفاق می افتد که سقوط می کنیم و احساس می کنیم که نیاز به بازگشت داریم. فقط بدانید که افرادی در آنجا هستند که واقعاً به شما اهمیت می دهند. اولین قدم این است که به خودتان اجازه دهید که باز باشید. آسیب پذیر باشید. خوشحال باش. غمگین باش. احساس عشق. و در لحظه زندگی کنید.
این قطعه و هر قطعه ای که شان ایجاد می کند همیشه چیزهای خاصی در مورد آن دارد که به هرروشی می تواند به شما الهام بخش باشد. بسیار سپاسگزارم که به عنوان زبان من رقصیدم تا بتوانم با دیگران ارتباط برقرار کرده و با دیگران به  بگذارم و سپاسگزارم که کف را با این نبوغ به اشتراک گذاشتم.


متن اهنگم حوصحوصدربیارید  خودتون دربیارید

rded from اناربنفش (زهرامسیحا) (zahra masiha)]
توی مسابقات گاو بازی اونی که روبروی گاو بایسته و با گاو بجنگه برنده نمیشه، برنده اونیه که به موقع جا خالی بده. در مقابل گاوهای زندگیتون نایستید و نجنگید، جاخالی بدید.


[In reply to در جستجوی خوشبختی]
دارم فکر می‌کنم یعنی گاوهای زندگی من چه مدلی هستن؟
جلو کی باید جاخالی بدم؟
با کی نباید بجنگم؟
شما گاوهای زندگی‌تون را می‌شناسید؟


فااک بر این کپشن فاااک بر این اهنگ فااک بر این رقص فاااک بر دختره
و فاااااک بر این پسته باید اینستامم پاک میکردم

خسته شدم از این همه گیجی» و بی‌ثباتی در احساسات و اعتقادات و نظرات و هر کوفت و دردی» که به من مربونمیکردم

ولی من نمیتونم مطمعن باشم هیچ وقت هم نمیتونم نه به خودم اجازه نمیدم، فقط باید دور شم. تنهای تنهای شم کمی بتونم ثبات داشته باشم که هیچ وقت نمیشه. یک چیز حدیص گفت با اونم احساس همپنداری کردم و باز بهش حسودی کردم اینکه حداقل اینقدری با این موضوع کنار اومده که این جزوی از خودشه که بیان میکنه. 

همینقدرمیشه حالم خوب میشه همبنقدر زود حالم بد میشه

چرا نمیشه تو خودم بپیچم و بمیرررم :((( 

حقیقت عزیز میشه برای یک بار هم شیرین باشی؟!

خسته شدممم

 نمیتونم خوابمو هیییچ جوره منظم کنم:(( همینجوری باید تو خودم بپیچم تا خوابم ببره یا هاق هاق گریه کنم؟! یا یا یا 

 

چقدر صداش خفنه*-* البته مثل قیافش و همتش:/ اراده اراده! ولی صداش چه خفنه*-* یک بم و گرفتگی خاصی داش گفت اینقدر پرو هستم که بگم چی میخام ولی فعلا چیزی نیاز ندارم/جز فیفا نوزده. با کراش ماشین جدیده  اونکه اصن» اصن گفتنششش

کوثر هرچقدر سرتو ت بدی هیچی ازت دور نمیشه فقط گردن درد میگیری رسیدم به ته دنیا یادم میرم همه رویام یادم میره همه هدفام اه 

 

 

نمیدونم ولی میدونم فردا موبایلمو میندازم ته چاه دیگه برنگرده هیچوقت وت وقتتتتتتت تصن چرا فردا همین الان. 


مامانم یک کتاب داشت به اسم کلید و راه های گفتگو با نوجوان همچین چیزی بعد یادمه کلاس ششم بودم رفتم کتابخونه مامانم اونو برداشتم خوندم فقط به خاطر اینکه هروقت مامان یک کاری طبق اون کرد من برعکسشو انجام بدم:///

 

 

بعله همینقدر لجباز:/// البته دیگه یادم نمیاد کامل خوندمش یا کردم یا چی ولی الان دست ابجیم دیدم یاد این افتادم

 

 

یک چیز مسخره و مسخره:// داشتم غر میزدم

-اه من فلانو میخام

مامان گفت

-مگه این چشه

- اثر نداره

- پس چرا برای ما اثر داره

 -چ مییییدونم

- پس از مردم میترسی

- :////

- باور کن توی کتاب شفای زندگی نوشته

 

ینی دلم میخوادا این کتاب رو بسوزونم پارش کنم هرچند فایده نداره مامانم کامل حفظتش://

 

 


:)))))))) حرفم نمیاد:)))

یک عالمه چیز تو ذهنمه که هیچ کدومش 

پنج تومن این هفته بیشتر پول تو جیبی گرفتم:/ پنج تومنم بهتر از هیچیه:)) میرم یک دلستر مالت دیگه میخرم خخخ:)) از چهارشنبه شروع کردم جمع کردن شیشه ها به مامانم گفتم میخام بچینم رو میزم گفت چقدرم میزت جا داره:))) فعلا فقط دوتا رو میزمه:/ یکی لیمویی یکی کلاسیک. داشتم با خودم فکر میکردم اگه همش یک نوع باشه پترن خوشگل تری میشه مثل سامی که یک عالمه طعم قهووه شو چیده بود :) ولی هردفه یک طعمو میخام :)

آه دلم بابامو خواست :(( اه اینم نگفتم که بابام باز رفت :///////// ولی الان چند شبه دلم میخواد برم بیرون شب بگردم:( اگه الان بابام بود منو میبرد هیچ برام یک مالت هم میخرید :(

عه میگن اینم نگفتم نه میز نخرید بابای لجبازم مامانم میزشو داد بهم:))) 

حال و انرژی که دنبالش بودم از این اهنگ گرفتم

از بین میره هر کی بخواد بشه جلوم مانع»

از ادمای وراج رد میشم:))))

پیاده شده با سرعت کمتر از بقیه هم شده میرم و میرسم.

یا میرسم یا میرسم.

از همین الان بلند میشم.

میدونم به چپ مامانم نیست حرفام ولی باز میرم باهاش حرف میزنم حتی اگه باعث شه چیزی از دست بدم. همینکه الان بابام نی وضعیت رو بدتر کنه خودش خیلیه

واقعا هرجور فکر میکنم نمیتونم دیگه بع بعضی چیزا عمل کنم.  ولی همونقدرم به عمل میرسه عذاب وجدان میگیرم:)

بخوایم نخوایم این همون دینه که دست و بالمون بسته نه؟! :)) دین برای چیه ؟! برای اینه که به کمال برسیم؟! مگه حق انتخاب نداریم؟:)) نمیخام از این راه به کمال برسم:)) نمیخاام:)) 

 

داشتم فکر میکردم کسایی که اینجورین واقعا قدر چیزی رو که دارن میدونن؟  دیدم قائدتا نه. چون خیلیاشون کمی هم براش تلاش نکردن, یا حتی اذیت دارن میشن سرش مثل محدثه, یا اصن براشون کاملا عادی شده هوم؟ 

بعدش با خودم گفتم من چی دارم که برام عادی شده؟ ممکنه برای یکی حسرت باشه؟ با خودم گفتم به من چه میخواد تلاش کنه به دست بیاره مگه من حقشو خوردم؟به  اوناچه که من این چیزی که اونا دارند برام حسرته. یا برای اونا عادته و درکش نمیکنن یا هنوزم با عالم و ادم دارند میجنگند مثل گشت ارشاد و. نه؟؟؟ 

 

ولی چیزی نیست که به ارزه سرش همه چیزو از دست بدی. واقعا بودن بعضی چیزای مثل این میتونه دلخوشی داشته باشه نه؟ اره. به من چه که بقیه ماشین دارند و به سرعت 120 یا بیشتر دارند میرن سمت شهر :)) ماشین من خرابه و پیاده شده و با سرعت کم میرسم به شهر. به شهر ارزوهام. من میرسم. از ادمای وراج رد میشم. رد میشم

یا میرسم یا میرسم به شهری که میتونم گیتار و پیانو بزنم
شهری که میتونم با یک هودی و شلوار ساده برم بیرون
به شهری که میتونم شب تنهایی برم بیرون و تا صبح پیاده روی کنم
به شهری که میتونم نگران چیزای الکی مثل پول نباشم چون راه در امد خودمو پیدا کردم بدون محدودیتی به اسم جنسیت

به شهری که حتما برای خوشبخت شدن نیازمند مرد و فرد دیگه ای ندارم

به شهری که برای کارام به اجازه ی یک مرد و فرد دیگه ای ندارم

به شهری که میتونم استایل پسرونه بزنم بدون نگرانی چیزی

به شهری که میتونم موهامو پسرونه بزنم 

به شهری که میتونم ساده و بدون مرزای الکی با بقیه ارتباط برقرار کنم

به شهری که میتونم مورد مقبولیت توی یک جمع باشم

به شهری که میتونم با دوستم برم بیرون بگردم بدون اینکه توضیح اضافه و خاصی بدم (واااااااای دعا کنید سارا بیاد بریم بیرون داااااارم میترکم)

به شهری که یک دوست صمیمی و فاب دارم که من دوست صمیمی و فابش باشم

به شهری که میتونم به تمسخرگی و حرفای بقیه برام یک درصد هم مهم نباشه چون میدونم یک دوست صمیمی و فاب دارم که با هیچکی عوضش نمیکنم

به شهری که یک دوست دارم حرفامو با تموم وجودش درک کنه ( درسته لادنو دارم ولی لادن پیشم نیست و هر دومونم نمیتونم بریم بیرون و الان یک ساله ندیدمش من یک دوست میخام پیشم باشه :( )

به شهری که به سادگی میتونم خودم باشم و هیچ چیز مزخرفی مثل دین نیست بهم بگه اره نه

به شهری که  به خاطر جنسیتم از هیچ چیز ممنوع نیستم چون بدست اوردم و میدونم میتونم بدست بیارم

به شهری که.

 

وای دلم میخواد زودتر دیپلممو بگیرم مدرسه ام تموم شه برام موبایل بخرن. :(( نگفتم اینم؟ سمت راست گوشی از دست ابجیم افتاده و سوخته. 

به شهر ازادی میرسم , میرسم

 

یکم احساس بهتری دارم از حجم به هم ریختگی مغزم کم شده و میتونم برای فردام باز برنامه ریزی کنم. 
هرچند میدونم باز فردا میرم مدرسه دپرس میشم 
میرم باشگاه دپرس میشم
ولی دیگه تلگرام و اینستاگرام اذیتم نمیکنه

 

کاش زودتر بمیریم.

 

اگه این رقیه ی عوضی بزاره بشینم هفته ی مدرمسمم مینویسم :) چیزای تعریف کردنی داره

+عاشق گروه واناوان شدم عرررررررررررررررررررر :))))))))))

 

 


 

 

بعد یک عالمه بحث قراره فردا مامانم رو ببرم بازار خخخخ مامانم از بازار متنفره و معتقده بازار جای زن نیست:/// از مدل مامانم متنفررررررررررررم ولی دیگه راضی شد هاهاهاااااااااااااااااا

 

فردا دو زنگ اول نه معلم داریم نه درس خاصی همینقدر تبااااااااااااااااهیم

 


دانلود آهنگ جدید


داشتم فکر میکردم که اره. چقدر هم من دوست دارم برم خارج. برای زندگی تا اخر عمر؟! نمیدونم فقط میدونم از این وضعیتم متنفر متنفررررم، فقط یک جور میشه از این وضعیت افتضاح خلاص شم احساس خفگی میکنم دارم خفه میشم خیلی خیلی. دیگه همه جوره از اینجا متنفرم  دیگه از جنگیدن با عالم و ادم حسته شدم فقط میخام رها شم به زودی و تضمینی. وضعیتم یا پارسال؟ همونه. دوسال پیش؟ همونه. پنج سال پیش؟ همونه، همونه، همونه.

داشتم فکر میکردم مثلا یک کاری کنم برم شهر دیگه. دیدم نمیشه همه جای وضعیتم همینه، فقط باید رفت و از همه چی ازاد شد و یک زندگیجدید ساخت با میل خودت نه به تحمیل موقعیت جغرافی والدین دین و. که هیچ کدومشو خودت انتخاب نکردی.

 

اره همینقدر ترسوام که هنوز همچی همونه، برای چیزی که میخوای بدست بیاری از دست باید بدی، ولی فقط از دست میدیم و چیزی بدست نمیاریم، همینقدر دو دستی چسبیدم به همین چیزای نفرت انگیزی که نمیخام باشند

 

 

خستمممممممممممممم اه اه اههههه 

 

دارم خفه میشششمم

 


داشتم قیمت کتابای دن براون رو دیدم کرک و پرم ریخت://

البته الان نصف کتابایی که میخام همین قیمتن دنیای سوفی تا این همهههه

حالا من برام مهم نی چاپ اخر باشه فقط میخامش :(

خیلی مزخرفه که کتابخونه های محدودی دارن و من الان باز میخام بخونمش

و شدیدا نیاز دارم با یکی در موردش بحث و گفتگو کنم :(

تو انقلاب تو دست فروشا پیدا میکنم؟

نمیدونم :(

من کتابای دن برااااااون رو میخااااااام :(((

همشششششششششونو چه خوندم چه نخوندم

بعد جز قیمتش نوشته بود 800 صفحه؟ ریلی؟ من هشصد صفحه خوندم؟ دروغ میییییگه! اینقدر کلفت نبود!

واااای دارم دیونه میشم :(((

 


تصمیم دارم کانالمو پاک کنم به همین زودی دوماه.

ولی بعدش تصمیم گرفتم تلگراممو پاک کنم ولی قول دادم.

شایدم تلگراممو بستم و فقط جمعه ها بازش کنم شاید

کانالمو دوست دارم

کانالایی که عضوشونم هم دوس دارم.

ولی میخام موثر و مفید باشه. میخام امسال و سال دیگه قشنگ اماده شم برای کنکور. میخام لذت ببرم. نمیخام همش بیفته یک سال میخام خوب طراحی تمرین کنم و زبانمو قوی کنم 

ولی نمیدونم چیکار کنم دل بستم

تاریخ هنر سخته و من تا الان یک سال رو به بطالت گذرونم و هیچی از تاریخ بلد نیستم هییییییییییچی

اه اصن اسم تاریخ میاد یک جوری میشم

یکی بم بگه چیکار کنم :((

میبندم و فقط جمعه ها باز میکنم :)))

و سعی میکنم مثل قبل تو وبلاگ باشم :)))

فقط غرام اینجاس اه حالمو ب هم میزنه من وبلاگ رو دوست دارم حتی اگه مخاطب فقط خودم باشم و خودم تنها کسی باشم که نوشته هامو میخونم 

 

 

تلگراممو از موبایل حذف کردم. واتساپ هم نداشتم ولی حذف کردم نمیدونم تو گوشیم چ میکرد

اینستاگرام هییییییچ جوره دلم نمیاد حذف کنم :)) درسته هیچی نمیزارم ولی به بعضی استوریا دل بستم :)))

شایدم از این به بعد یک ساعت بزارم و برم تو تلگرام 

شاید هم نه


غرایی که میزنم و پاک میشن  رو دوست ندارم دوباره بنویسم :)

ولی یک تیکه از غرمو مینویسم

زهرا نمونه دولتی رفت

زینب تیزهوشان

رقیه غیر دولتی

 من ؟ 

به من رسید چی شد؟ :)))))))))))))))))))))))))

 

رفتم پس اندازمو نگاه کردم با اون سیصد تومنی که قرض دادم بیشتر از پونصد تومن میشه :))) باورم نمیشه :))) اصن حتی فکرشم نمیکردم پونصد تومنه حتی بمونه چه برسه اینکه بیشتر هم بشه اونم اینقدر :)))))) چون خیلی خرج کردم :))))) اه از خودم راضیم. هر چی  هم در طول تابستون خرج کردم نوش جونم :))))))))))) اصن الان که میبینم هر چی که تو کافه خوردم با اینکه دو برابر بود قیمتش چسبید :)) اصن همه چی این ابستون چسبید :))) چقدرم چسبید :))) خیییییلی چسبید :))))))))) اگه اینم خرج میکردم چی میشد؟ ( بیخیال چی میشد حالا که خرج کردی!) 

 

فقط حکم خمس دادن چجوریاس؟ :( من بلد نیستم. چون تا قبل از اون ینی تا سه سال پیش پولامو میدادم دست بابا :)) ولی اب میرفت اونم هوایی :)) چون هرچی خرج میکردم از حساب کم میکرد :)) ولی اینجوری دیگه جسابی ندارم که خرج شه :)) بعله :))) چقدرم زیاد زیاد خرج میش من نمیتونستم کنترلش کنم! چون دست من نبود که بتونم کنترل کنم!

 

به شما این تابستون چسبید؟ :)))))


اه شدیدا رو مد غر زدن این که یک ذره هم اهمیت ندارم

روز تولدم مامان گفت پاشو بریم میز ببینیم و اینا شاید یک میز خوب پیدا شد برای هدیه تولدش. بابام گفت نه نیست. مامان خب حالا بریم بگردیم. بابام گفت دارم میگم نه نیست ینی نه نیست نمیریم :/ :)))))))))))))))))

زهرش هم از اینکه اون نیم ساعت سر اینترنت که باهاش بحث کردمم ریخت :))))))))) بعله :)))))))))) حتی یک ذره هم به چپم نی ( با ادب باشید دست چپم) 

 

من میز میخام :))))))) دیروز اب ریخت کل فرش کثیق شد :))) این فرض اتاق که به گا رفت. ولی بدبخت وسایلام همشششششش رنگیه , لباسام, عروسکم, کیفم , وسایلم و. هر جا فکر کنی رنگیه :))))))) و عجیب هم جاشون مونده! :)))))))))

واقعا توقع زیادیه که هر دفه اینارو جمع کنم و دوباره درارم :)) اگه قبلا کنار تختم بودن الان جاشون تو کمده هی هر دفه باید تو اون داخل داخل بچپونمشون! 

 

بازم غر بزنم برای اینکه یک ذره هم اهمیت ندارم ؟ :))))))) نه دیگه بقیه غرا بمونه برا بعدا همینقدر فعلاارام گشتم :)))

 

ولی پس من چی ؟ من ؟

+ پس من چی وانتونز/ مگه میتونی منو ا یادت ببره :) ( همه میتونن )

 


همینقدر بگم که تا امروز به موضوعی در وورد مدیریت پولم فکر نکرده بودم. تا امروز هرچی پول به دستم میومد رو همشششش رو پس انداز میکردم و خرج چیزای معقول میکردم همممممشششش:/// ینی وقتایی که مجبور میشدم خوراکی از مدرسه بخرم خیلی بد بووود://

ولی اینقدر این خرید  چیزای دوست دارم لذت بخش بود که اصن چه معنی داره ادم همه پولشو معقولانه خرج کنه؟ پس دلش چی؟ ههههه مامانم داشت چند روز پیش میگفت فکر میکنید ابن سینا چند بار تو زندگیش مرغ خورده؟ پول دستش میومد میرفت کتاب میخرید. خاب تا کتابخونه هست چرا بخرم؟ خدا حمل و نقل رو هم نگه داره به تمام کتابخونه ها در تمام اقسا نقاط تهران وصل میکنه!! والاع به جان تو! تازه مرغ دوست ندارم:)) کارشو تحسین میکنم، اگه زمانش پیتزا هم بود باز هم میگذشت و کتاب میخرید؟ اگر جواب باز بله بود او یک احمق تمام عیار بود نه یک ابن سینا! بعللله. بابا هر چیز رو با الان مقایسه کن، خب اون زمان خیلی چیزا سخت تر بود از جمله نوشتن کتاب تاع تاع تاع :/// والا اصنشم کی گفته من میخام ابن سینا شم:// من میخوام کمی زندگی کنم:// حالا خوبه من هرچی دستم میومد جمع میکردم مثل رقیه هرتی هرتی هرچی دلش میخواد میخره نیستم، اصن رقیه قدر پولو نمیدونه. خب به من چه. میخواستم اینو بگم اصن همین حرف مامانم لجاجت خاصی نم درونم برانگیخت که بعله یکمم برا دل خودت خرید کن! ://

خب از این  هفته نحوه ی خرج کردن پول تو جیبی این شکلیه! سه تومن برا موز، سه تومن برا هررررررررچی دلم خواست، پنج تومنم برا مدرسه، بقیه اش هم پس انداز، ایح دنیا چقدر گرونه:(( حداقل کاش بوفه مدرسه قیمتاش مثل پارسال باشه من به اون اش سه تومنیش دل خوش کردم مرسی اه، هرچند دیگه نمیشه با پنچ تومن چیپس و ماست خرید، حداقل امیدوارم موز کیلو یازده تومن بمونه و بیشتر نشه چون واقعا خب خرج اصلیم وسایلای گرافیک شهریه باشگاه، وسایل نخریده باشگاه خیلی گرونه و من بیشتر از این نمیتونم توی یک هفته جدا کنم، کم میارم:(( این هم از شانس نکبت ماست که تمام سال تحصیلیمون باید تو دوران متشکریم بگذره:(( از وقتی یادم میاد نحس بود تا فارغ التحصیلیمم نحس میمونه!!! آه مردم عزیز ایران متشکرم! ://// این من و سرنوشت شوم من که با حسن کلید گره خورده:||| اه اونم چه کلیدی کلید شکسته که اصن مال هیچ دری نی! :/ اه ببخشید از پشت صحنه میگن چراااا درررووووغ نگووو به همه درا میخوره با همین کلید شکسته درا رو قفل کردههه و یک تیکه کلید تو در باقی گذاشته کسی نتونه درو باز کنه:///

 

ولی کوثر باهوش باش سه تومنی که جدا کردی همونه هفته رانی نخر!!! هر چند فکر کنم نمیتونی چون رانی ۳۵۰۰ شده فکر کنم:/// مرسی اه. دیگه فکر کنم باید این سه تومنارو ماهیانه خرج کنم:// ولی باهوش هم باش باز جوراب نخر مرسی اه تر://

وللللم کن کوثر مثلا سه، ده تومن جدا کردی هر چیییی دلم بخواد بخرم دارژ شرط و شروط میزاری! متاسفم دل هوش نداره مغزه هوش داره مرسی اه:// دل دلی کار میکنه نه هوشی://

 

من هنوز مانتو مدرسه مو حتی سفارش ندادم! حتی نمیدونم از کجا باید برم بگیرم مرسی اه.

 

 

 

+ رو اون کاملاموقت باااز تاااکید میکنم، وقتی یک راپیدی که شش تومن خریدم شش ماه نشده ۱۲ تومنه من کدوم گورژ باید برم؟؟؟ بعله تا وقتی واون کلید ننگش و اون غیرت نداشتش هست برنامه همینه که هست، همه چی موقتی هست بعله. 

 

+میترسم برای وسایل مدرسه برم خرید مرسیییی اههههههه:////

 

 

+ دلم برای یلدا و اون عینکش واون مرسی اه گفتناش تنگ شده مرررررسی اه تررر


چرا اهنگه دانلود نمیشه؟؟؟ اه چرا اصن این اهنگ قدیمی رو من ندارم:((

به همو دلیلی مه رقیه تمام مدت فیلم  انلاین دیده بعد تو حتی حق نداری فیلمایی که دانلود کردی رو ببینی چون هدست نداری، چون تو گوشی خرم نمیشه. 

نود و  نه درصد. گیر کرده نهههههه. 

شدیدا دلخورم به هم ریختم، همه چی رو قایم کردم ولی تحملشو ندااارم، هنوز نود و نه درصد، کوثر خطرناکه امشب یهو بابات بلند میشه نود و نه درصد

یکی بیاد منو از این خراب شده نجاتم بده اه دانلود شد روزای لعنتی سمیر، علی پیشتاز. خیلی وقته این اهنگو گوش ندادم اصن نه از سمیر گوش دادم نه از پیشتاز 

اه داشتم یک چی میگفتم یهو یک تیکه از این اهنگ اومد تو ذهنم حس میکنم نسخه ای که من داشتم فرق داشت؟؟؟ شاید چیز بود همون مه یادم نمیاد الان کلمشو. ریمکس اها نه ولی همین بود.

 

شوخی نکن نه تو مستی میپای

نه باورم میشه نه تو از این تیریپای

 

دیگه تو نیستی و من موندم و یک فضای ترس

 

توروخدا توروخدا چون نه من عصبیم هستم نه تو پکری اصن

برو خوشحال باش که اینقدر راحت میبازم.

 

نه نه نه. ننهههه بگید نهههه من فقط نیاز دارم از اینجا خارج شم، اره باز برگشتم تو این فاز، شغید یک مدت خداروشکر میکردم که اینجوریه، بدتر نیست ، چون فقط داشت بدترش سرم میومد. ولی حالا نیومد. جهنم بودن اینجا و الان کم نمیشه هیییچ وقت اگه یک درجه پایین تر وجود داشته باشه.

 

کوثر توروخدا، یک هفته، بزار یک هفته بگذرم بعد، خا؟؟ یک هفته. عااا یادم اوممممد:/// چنت روز پیش دنبالش گشتم الان یادم اومد کجا گذاشتم عاه امیدوارم مامان ندیده باشتش دیده باشتشم فکر نمیکنه من گذاشته باشم اونجا باش بعدا میرم میگردم.

 

 

یک نگاه و صد تا خواهش:/// 

ننوشتی. ننوشتی. 

 

چقدر لاکامو دوست دارم:))) تنوع دادم به جا ابی اکلیلی سفید صورتی زدم و خیلی گوگولیه همه تعریف کردند از لاکم:))) فقط نگید که سه روز دیگه باید پاک کنم.

 

یک بغض با روبه رومه

 

همون چیزی که به صدیقه گفتم، مثل اینه که سرمو بزارم بین پام و سرمو ببرم، همینقدر تو خودم پیچیدم و مردم. 

یا این وقتا یک تصویری ذهنمو ول نمیکنه، اینکه همون چیز تیز رو گرفتم دستم کل پوست و گوشت رویه ی دستمو فرو میکنم

 

تمووووم شوووو نهههه تموم نشده چیزی شروع نشهههه لطفااا نهههههه تقصیر خودته کوثر

اههه 

 

 

خوابم میاد، اینکه اینقدر تو کارام دخالت میکنید و احترامی برا خودم و نظرم و تصمیمی که خودم برای خودم گرفتم نمیزارید داره حالوو به هم میزنه.

 

خوابم نمییییبره خببب گفت میخام نتو خاموش کنم، مگه ساعت شش صبح بیدار نشدی؟

 

ارررررهارررررهارررره شش صبح بیدار شدم و دوست دارم خودمو اصن اذیت کنم بیدار بمونم، ارررره اصن تصمیم منه، یک بار توی همه چی جای من تصمیم نگیرید. تصمیم منه تا ظهر بخوابم یا شش صبح بیدار باسم و ابن هیچ ربطی به شما نداره که برام بقیه برنامه روزمو بچینید. 

اییییب تف به کیبورد و موبایل م 

تلافی امرور و این روشن موندن نت رو در نیاره راحت نمیشه

 

بابا جان عمت این شروع مدارس بروووو بروووو عراق برووو فقط بروووو یاا رو مخ نباش، اینقدر جای من تصمیم نگبر، باااااش باااش فهمیدیدم قدرت داری ، فهمیدیدقدرتمندیند

 

چقدر از مامانم متنفرررررم متنفرم اه واقعا دلیل این کاراش چیه که همه چی رو بلند میزاره؟ که منو بقیه بشنویم؟ چراااا چون فقط اون صلاح دیده؟ حالا من یک اهنگ میزارم درو میبندم کوثرررر کمش کننن اه ازت بدم میاااد از اون کسی هم که حرفاشو کوش میدی بیشتر بدم میاد

 

نمیتونم کوثر نه  خوابم، دارم هذیون میگم، (نگفتی کی؟) 

 

رفتیم شابدل چادر بخربم:)))) هه نخریدم، یک هفته شده رفتیم، یک ساله دارم خودمو. هنجرمو پاره میکنم اب از اب ت نخورد، بدرک، همههههه چادراااا اذیتند، همه چادرا رو مخمند،همه چادرااا به درد لای جرز دیوار میخوره، من هیچ چادری نمیپوشم 

 

مانتو مدرسه نگرفتم :// (یک سوال دارم فقط جوابمو بده نه باور نمیکنم تو ایمجا باشی الان)

 


+ خداحافظ خانم
+ کوثر
+بله
برمیگردم و دستشو جلو میاره منم فکر کردم برای خدافظی رسمی تر دستمو بردم جلو که گیر کردم بعله گیر کردم
+ پس هفته ی دیگه مینویسیا. واقعی:/ 
+:)
+ قول بده
+:)))
+ بگو، قول بده

+))))))))
ول کنننن نبببوووود چراا؟! ایح
برای اینکه دستمو ول کنه یک باشه ای گفتم.
من گقتم باشه، یعنی قول دادم؟! چراااا؟! عی د فاااک. ازش بدم میاد از هرکسی که به طور کامل من رو بشناسه بدم میاد:// اون از اون دفه مه کامل زیر ذره بینم قرار داده بود مثل بلبل داشت منو میگفت، اینم از این رفتارش.
عاه! اینم بگم تو کلاس همین امروز یک چی شد گفت: هر کسی باید باهاش یک جور رفتار کرد چون هر کس حالتای خاص خودشو داره علایق و رفتارای خودشو داره و.»

ازززش بدم میاااد، بدم میااااد، بدم میااااد، از هرکسییی که منو کامل بلد باشه و بدونه چجوری بام رفتار کنه هم بدم میاااد:/// چراااا؟ چرااا؟ اینقدر ضایعم؟ چرا اینقدر پیشش ضایعم؟ چرااا؟ یکی به من بگه چرااا؟! ://
اینقدر ضایعم که فهمیده بود بعد سه هفته هنوز انجامش ندادم، اینقدر ضایعم که معلومه از برخورد کردن با خودم میترسم، اینقدر ضایعم که میدونه در این نوع کارا تا مجبور» نشم این شکلی که باید انجام نمیدم. چراااا؟!
ای د فاااااک، ینی من از فردا باید بنویسم؟ ینی من اگه هفته ی دیگه برم و اینقدر ضایعم که معلومم نوشتم یا نه، حتی میفهمه دروغ گفتم یا نهههه اینقدر ضاییییعممم:/// چراااا. پیش هیچ کس تا الان اینقدر ضایع نبودم:) خوشمان امد:)) 
ینی چی، ینی چی الان قول دادم؟ ینی چی اگه هفته دیگه برم و انجام ن ذده باضم خیلی خیته؟:///
ولیی به خاطر این نمینویسم! به خاطر این مینویسم مطمینه این کار کمکم میکنه!:/ و اینقدر ضایعم که از کجا معلوم واقعا درست نگفته باشه؟!://
بعله:// یک عدد ضایع هستم:// حس عجیبیس:// 


امرور چقدر خوب بود:)) همه ازم تعریف میکردند:))) از اون تعریفای به دل نشین:)) ظاهر هم مهمه» راحتی خود ادمم مهمه» وقتی خودت باشی میتونی همینقدر ری اکشن مثبت بگیری» وقتی خودت باشی میتونب همونقدر هم ری اکشن منفی بگیری» 
:))))))) 
برگشتم خونه مامان گفت کسس بهت نخندید؟:// منم خر ذوق گفتم نهههه:))) تازه همه هم گفتند که چقدر خوشگله چقدر خوبه و هی تعریف میکردند:)))
:// همه مامان دارند ماهم مامان داریم، و الان بیشتر از قبل مصمم که دیگه مثل مامانم نباشم، و حتی یک درصد هم به حرفاش توجه نکنم از زمیین تا اسمون باهم فرق داریم و این نوع تحقیر حالتاش تو این مواقع متنفرم. خب من دووووس دارم:// مشکلش چیه؟! اه از مامانم و این خطای مرزی الکیش خسته شدم، بعله، چقدر خوشحالم که امروز اینقدر خودم بودم (بعله الکی نبود اینقدر ضایع بود خانم ضایع) ماماااان ازت متنفرم، از تو، از حالتات، از فکرات، از همهههه چیزت، عجیب که خانم هم مثل تو فکر میکنه:// ولیییی چرا اون با تو فرق داره؟ خب توهم همین شکلی با ادم برخورد کن خاا. (وی یادش رفت چند ساعت پیش در مورد حرمت باهاش داشت بحث میکرد) 


+یک چی بگم؟ چقدر خوبه که دارمت:)) اصن کلا از سر تا پا امیدی تو:))) از حرفای عادی گرفته تا اون میم مالکیتی که وقتایی ناراحتم میزاری پشت اسمم، نمیدونم چرا ولی هم فقط تو، فقط تو میتونی همچین حسی بهم بدی، امید، بمون، همیشه، همون جور سرمو بزارم رو شونه ات و غرق شم:)) عاشقتم:)) همیشه پاش و بهم امید بده، همه چیز به تو ربط پیدا کنه امید میگیرم، مخصوصا اگه خودم به تو مربوط بشم! (برای اِسْه)

 

+ باورم نمیشه کتاب هردو میمیرند رو دارم:/ ابجیم میخاد بگیره بخونتش نمیخام بدم:( اول باید خودم بخونم باورم شه دارمش، چه معنی داره اول اون بخونه؟ میترسم پاشم ببینم نی؟ چه معنی میده نباشه؟ مال یکی دیگه باشه؟ مال خودمه:( هیس! مال خودمه:(

 
+میییییتررررسمممممممممممم ://// بایع

 

+معلم حلقه ادم کاملی نی، ولی هر کی هست منو میشناسه:/ و خوب بلده چجوری یام رفتار کنه و حرف بزنه :// چی از این بیشتر؟؟


دوروزه داره تو مدرسه بهم خوش میگذره

یک چی درونم تغییر کرده و انگار رو بیرونم تاثیر گذاشته :) نمیدونم!
تنها چیزی هم که درونم تغییر کرده اینه که دیگه ادمارو خط نزنم 

وای خیلی خوش گذشت این دوروز مخصوصا مووقع ناهار درسته اکیپمون کمی انسجام خیلی نداره 

ولی خیلیخ ندیدم مخصوصا موقع ناهار امروز کگکه دیگه خیلی خیلی خیلی خندیدم :)))))))))))
اه تازه چون دیروز دعوا کرده بودم مامانم نه ناهار داد نه خوراکی  هیچی بعد از شانس خوش پول داشتم از مدرسه چیز میز خریدم باعد یادم نبود که نازنین قرار بود امروز ناهارهممونو پیتزا دعوت کنه :) یک پیتزا خوردم یک خوشحال شددددددددم :)

هرچند شام دیشب خیلی خوشمزه بود حیف شد نخوردم:(( هیچی نخورم


بعد مدرسه بهش گفتم میخام برم بیرون یک مشت حرف تکراری این مسخره بازیا چیه کار نداری؟ به جا اینکارا کمکم کنن!!!!!!! اخرم شرط گذاشت قبل پنج خونه باش:/ نرفته زنگ زد برگشتم:/ نه که نرفتم ولی تا رفتم برگشتم 

برگشتمم سامی بود اینقدر پاپیچم شد حرصی شده بمدم مامان هم سر من داد میزد یک بار  دیگه بزنیش میام جوری میزنمت که. :))) هه :)) اون اذیتم میکنه به من میگه بزنیش.:/// به من چشم غره میره

اخرم دیدم بارون میاد گفتم میخام برم پایین زیر بارون:/ گفت نمیشه:/ گفتم ولی من میخام برم زیر بارون گفت بخواه گفتم گفت گفتم گفت یکی زد تو گوشم  منم پوشیدم گفت بری بیرون دیگه درو برات باز نمیکنم منم گفتم باز نکن بدرک اصن دیگع برنمیگردم و م سامی رو فرستاد دنبالم دیدم بارون قط شده نرفته اومدم بالا و درم باز کرد

بعدشم سامی اومد دوتا چکم زد:))) گفت  گه میخوری :))) 

اره از این به بعد خیلی گهاش بیشتری میخام بخورم اینکه حوصله ی دیونه بازی های من یرو ندارید به من مربوط هیست! اینحه چون همیشه حوصله من یکی رو نداشتید والان هیچی ندارم هم دیکه نهربه من مربوطه نه به شما.

از این به بعد از این شبا زیادههههه میخوای نخوای همینه دیگه 

به خودم قول داده بودم بارون اومد برم زیر بارون:) حداقل تلاشمو کردم:))

باید بفهمن هرجور شده میفهمونمشون که دیگه نمیتونن برا من خط و خطوط و امر و نهی کنن. بارون اومد؟ من میخام برم زیر بارون. برای تو مسخرس وقت برای این کار نداری به من مربوط نیست توی شب نمیشه به من مربوط نیست ازذ این به بعد شبای بارونی من زیر بارونم. من شبای بارونی زیر بارونم من شبای بارونی زیر بارونم 

 

 

حوصله ی همه لو دارن&)) همیشه من خفه خون گرفته بودم  گهی نخوردم چون شرایطو درک کردم دیکه نمیخلم درک کنم میخام بیشعور باشم میخام خودخاه باشم همینه که هست:) سر اینم یک بار زد تو دهنم:)) برام مهم نی:)) هزار بار دیگه هم میخواید بزنید. ازاین به بعد همینه  از این به بعد باید دهیچی

 

 

 

حداحداقل یکم حواستون به منم باشه بعد نمایش بازی کنید نگران اقا گرگه اید منو ببره! رقیه دیر میره میرسونتش ولی من؟ نه! امروزم هیچی بهم نگفتن اینکه دیر اومدم انگار خیلی ناراحت بود! برای رقیه ناهار اماده میکنه به من میگه ناهارتو بزار تو ظرف غذا:))) 

همهمیشه حواستون به یکی جز من بود یا بزرگه یا کوچیکه منم چغندر

 

ی های منم تحمل کنیدرهمینه که هست مردم از بس خفه بودم و هی هیچی نگفتم سر هیچی


خیلی ناراحتم خیلی خیلی

هیچی چیز خاصی نشده فقط باز رفتم خرید

میرم خرید بعدش رد میدم تا یک ماه

اه اه اه کاااش بشه هیییچ وقت هیییچ وقت هیییچ وقت دیگه با مامانم نرم خرید

 

دلم نمیخواد بنویسم میخوام بگم ولی هیچکی رو ندارم

 

این حرفارو وقتی زنگ میزنم لادن کجان؟! چرا هیچی به این دماغم نمیرسه؟

 

ولی خیلی وقته هیچجا درست و حسابی ننوشتم کمی غر بزنم

 

هیچی اول رفتیم شاب بعد هیچی نبود بعد رفتیم همین دولت بعد برگشتیم مامان رفت. نبال رقیبردش دکتر بعد اینکه شابدول هیچی نداشت تقصیر منه :(( 

این شنیه بعد برگشت گفت هودی زرد میخری به شرطی که چادربپوشی:///// غیر از اسن بدون چغدر بخوای بپوشیش نمیخرم.&///

دوشنبه هم وقتی رفتیمگفت دیگه نمیگردونمش!!! حالا کلا یک یار رفتیم اونم هیییچییییی نداشتندددد سردرد داشت هم تقصیر منههه مگه گفتم من امروز منو ببر؟! من گفتم بیا از مدرسه منو بگیییر:/// خودت پیشنهاد دادی هیییچییی هم نداشت

بعد فقط کلا یک هودی خوب و ضخیم دیدیم اونم مشکی بود:// منم یک بلوز زرد خریدم گفتم باشه این مشکی رو میخرم مشکی رو خریدم

 

الان باز دارم تو دلم به مامان فش میییدم نزاشت گشاد تر بخرم نه مه مستقیم نذاشت به فروشنده گفت مدیوم بیار اخههه لنتی مدیییوم؟! الان این بلوزه ایکس لارژه دوست داشتم دوایکس لارژشو بگیرم:(( هودی هم لارژه هودس گشادی ولی بزرگ تر میخواستم نمییییدونم دوسسست دااارم برم عوضضضشششش کنم ولییی روم نمیشه مامان هم گفت نمیام باهات :(( برم پسش بدم باز بی سویشرت میشم تااا معلوم نی کی و چه زمانی با من بیاد بریم نازی ابادی جایی هودی بخرم شاید سال اینده زمستان حتی بعید نی!!! مامان مه بام نمیاد بدرررک اصن تنها میرم کسی هم نباشه هی گیر بده به رنگش به گشادیش اهههه اهههه اهههههه اه اههه ولییی کارتم بهم نمیده اونوقت باید خودم پولشو بدم ://

 

 

بم میگه چه اهمیتی داره مهم اینه که گرم کنه:///

 

اه واقعا مامانم چه زندگی مزخرفی دااااره همیییینییی نمیخااام مثل تو باااشم نیاز اصلیش گرم کردنه ولی باید دوسسسش داااشته باااشم یا ننههه

 

 

اااهههه چراااا اینقدررر مامامنمممم حرررصممم مییییدههه؟!


جامو عوض کرده بودم رفته میز اخر نشستم باعد یکی از حدیثا که کی پاپره داشت به اکیپشون توضیح میداد :))
بعد من همینجوری خیره :))

اکسواله بعد همش داشت به ارمیا فوش میداد میگفت بی تی اسیا خوشگل نیستند اینا کصخلند عاشقشونن :))

 

بعد یک مدت برگشت نگام کرد گفت حواست به مایه یا چی بعد گفت الان داره با خودش میگه این کصخلا دارن در مورد چی حرف میزنن

 

بهش گفتم میفهمم ارمیم خخخخ 

 

ولی کلا اینو نمیتونم بفهمم چرا اکسوال ها اینقدر از ارمی ها بدشون میاد و همچنین برعکس :)))

من هردو گروهو دوست داارم و البته خیلی گروهای دیگه ولی خب ارجحیتم بی تی اسه :)) واقعا کوکی و وی . :)))

 

در کل وقتی دعوا میکنن من میشینم نگاه میکنم :))) 

 

درک نمیکنم :))) همیین نمیدونم ولی هیچ وقت نتونستم همه چی رو اینقدر جدی بگیرم. :))) و بعضی وقتا این همه تنفر از فنای دیگه رو نمیفهمم :)))

 

کوثر بغل دستیم هم باز اکسواله بعد از بی تی اس بدش میاااد :))))) بعد هی چپ و راست میرم چیز میز میگم بعد اخر سر قیافشو میبینم میگم میدونم از بی تی اس بدت میاد ولی باید میگفتم :)))))) 

 

 

خیلی خوبه اصصن 

 


امروز یک چیز خوب فهمیدم

فهمیدم نحوه ی فیلم دیدنم اشتباهه 

یکی فهمیدم نباید توی یک روز چند تا فیلم ببینم(خب تاثیرات بی نتی بود)

فهمیدم نباید قبل از دیدن فیلم نقد رو خوند

فهمیدم نباید یک راست بریم سر فیلمای خیلی فاخر چون هیچی نمیفهمی(حسی که اول داشتم ولی اینتراشتلار دیدم)

فهمیدم که اول باید فیلمای کلاسیک رو دید

 

فهمیدم بهتره قبل دیدن فیلم در مورد کارگردان فیلمبردار و نویسنده و تدوین گرش بخونم اممم مخصوصا کارگردان بعد دوره ای فیلم ببینم هر دوره از یک کارگردان اینجوری هم کارگردانا و اثارشون تو یادم میمونه هم شاید بهتر بتونم فیرم رو درک کنم 

فیلمای یک کارگردان رو بر اساس تولید ساخت دید اونم نه هر کارگردانی کارگردانای معروفی مثل نولان و اینا 

 

 

فهمیدم تا الان فیلم دیدن رو درک نمیکردم

فهمیدم ختی سینما رو هم درک نمیکردم

امیدوارم بتونم بفهمم

فهمیدم نحوه ی منی که به گاههی به گاهی میشینم پای فیلم و چند فیلمی که در طی سال بولد شدن ببینم با یک فیلم باز حرفه ای خیلی فرق داره.

 

فهمیدم باید در فیلم دیدن وقت تلف کردن! چیزی که من ازش میترسم و حتی شاید درکش نمیتونم الان بکنم ام حقیقتش از فیلم دیدن میترسم و از اون دوساعت وقت تلف شده ای که حس میکنم پاش گذاشتم.

 

فعلا تصمیم گرفتم فیلم دیدنمو متوقف کنم چون فقط دارم تجربه ی اولین بار دیدن فیلمای قشنگ رو تز دست میدم بدون اینکه هیچی بفهمم 

هرچیک جا گفت نباید حتما تو اولین دیدن فهمید ام نمیدونم

 

تازه بعد از این دوساعت دیدن فیلم باید بری در موردش بخونی کارگرداناش واینا

 

 

 

نهایت سینما و فیلم دیدن چیه؟ ته فیلم دیدن. برای این دنیا و اون دنیا؟

 

تصمیم گرفتم در کل الان فیلم دیگه نبینم بزارم برای بعدنی که ممکنه وقت پرت بیشتری مثل نشستن تو مترو دارم:))) 

 

الان وقت پرتم تو مدرسس که میتونم با کتاب خوندن پر کنم تو خونه هم که کار زیاااااده 

 

پس فعلا همین کتاب رو بچسبیم بره:)) حداقل از بین این دوتا یکیشون رو به ثمر برسونم

 

ام خب در مورد کتاب حداقل این ترس رو ندارم چون از بچگی خیلی مامانم برام کتاب میگرفت و میگیره و باهاش راحت ترم و بیشتر درکش میکنم و خیلی راحت میتونم غرقش شم. 

 

هرچند باز کتاب خوندن درست حسابی رو هم از امسال شروع کردم

 


ام حقیقتش پست قبلی نصفس:/// و قرار نبود منتشر بشه خخخخخخ ولی بر طبق عادت ذخیره و انتشار رو زدم

حقیقتش دیگه یادم نمیاد ولی یکی از دوازدهمیای فتو با همین حدیثه دعوا کردن :))

کلا تو 5 روز 6 بار دعوا میشه! 

مثلا همین چهارشنبه گذشت یکی از یازده کامپیوتریا با فتوشاپ عکس یکی از بچه های ما ینی یازده گرافیک رو فتوشاپ کرده بعد این هم فهمیده عصبانی مامان و گیس و گیس کشی

یا دفه پیش باهم قرار گذاشته بودند بعد مدرسه دعوا نامردی اگه بری 

اوووووووو کلا تو مدرسه مون کافیه بگی پخ تا دعوا شه خخخخخخخ

 

روزای خوبی دارم این هفته که نت قطع شده بود 10 تا فیلم و یک سریال کامل و یک تئاتر دیدم:/// کاش همیشه قطع باشه

 

روزای خوب؟ ینی باز برگشتم دارم میرم باشگاه استاژ به خاطر اغتشاش افتاد عقب و باشگاه خوب  و خوش پیش میره و فنای باحال باحال یاد میگیرم

 

میرم کتابخونه بر میگردم

 

 

ام حقیقتش النا که دیگه تلگرام نی شدیدا دلم برای وبلاگ تنگ شده ولی نمیدونم از کجا شروع کنم با اینکه دوست دارم بعضی از اتفاقات روزمو بنویسم چون خوبن!(خوب)

 

دیگه کتاب میخونم 

و کارای مدرسه رو انجام میدم

 

حوصله ندارم نظرات رو جواب و تایید کنم:/// خخخخخخ


چقدر اینو دوست دارم احساس میکنم حرف دلمه. من عاشق اهنگ سیو میشم و تو موزیک ویدیو یک تیکه نوشته سیو می هی.

 

دارم کره ای یاد میگیرم

این طلسمو شکستم از هفتم هشتم میخواستم ژاپنی یغد بگیرم هر دفه گفتم اول انگلیسی بعد هر زبانی دلم خواست ولی من از انلگیسی بدم میاد و این باعث نفرتم از زبان شده دیکه بیخیال شدم کامل میخوام کره ای یاد بگیرم

 

امروز خیلی باشگاه حال داد اولش گفتند فردا تعطیلیم بعد جیغ انرژی گرفتم خیلی  بعد یکم از نظر خودم پیشرفت کردم چند حرکت جدید تو مبارزه زدم و استاد خیلی از جاخالی کیف کرد ایندفه تصمیم ندارم فقط بزنم اینو فهمیدم سر خدیثو خیلی راحت میتونم بزنم و چپ و راست میزنم وقتی با هانیه افتادم فهمیدم کلا قلق حدیث رو دستمه به خاسر همین روند بازیمو عوض کردم حدیثم روند بازیشو عوض کرد جذاب تر شد 

استاد همینجوری همه رو داره با من میندازه هردفه هم به دیکران میگه میخوای بهترین باشی باید با یکی بهتر از خودت مبارزه کنی بعد منو اشاره میکنه :/// بعد من بدبخت باید با استاذ مبارزع کنم عه:((( ولی خب اینم خوب شده واسه من مثلا مهدیس کوتاه تر از منه کوتاهتراز خودم مبارزه نکردم یادم باشه دور باشم ازش خواست رقص پاشو عوض کنه بزنم جاخالی باید تمرین کنم

 

میخوام از اسن به بعد واقعا بدید تمرین نگاه کنم قبلا به دید مبارزه واقعی نگاه میکردم الان که ب دید تمرین نگاه میکنم سعی میکنم چیزایی که تاحالا ت‌ مبارزه نزدم بزنم و فرصتشو ایجاد کنم مثل همون که روند بازیمو تغییر دادم مجب.ر شد تغییر بده و فرصت بهم داد هرچند خیلی هم بهش فرصت دادم و همین که فقط لمس کرد امتیازشو گرفت ولی تمرینه مهم همینه الان یاد میگیرم

از این به بعدم میخ.ام فیلمای تکواندو رو ببینم چون هاپکیدو واقعا کمه وحرکات دفاع شخصی رو تمرین بیشتر کنم

 

اهاهقدر عاشق کره شدم:)))

 

خیلی حس خوبی داره ابجیاتم مثل خودت خل باشن ابجی بزرگم زهرا اونم اکسوال:)))

 

من اول از همه با اکسو اشنا شدم بعد که الان بی تی اس بی تی اس میکنم میگه چی شد هاهااا تو بیو اینستا هم زدم ارمی:)) گفت ارمییی هاااا  

 

اخ:)) چقدر بک هیون رو دوست دارم:(((

 

 

 

و عاه چقدر این اهنگ فیک لاو رو دوست دارم متنشو تو ادامه گذاشتم ادانلودش 

 

دانلود

 


 

널 위해서라면 난

برای تو، من.

 

슬퍼도 기쁜 척 할 수가 있었어

من تونستم جوری تظاهر کنم انگار ناراحت نیستم

 

널 위해서라면 난

برای تو، من…

 

아파도 강한 척 할 수가 있었어

من تونستم وانمود کنم که قویَم

 

사랑이 사랑만으로 완벽하길

عشق با عشق کامل میشه (عشق باید دوطرفه باشه)

 

내 모든 약점들은 다 숨겨지길

تموم ضعفامو مخفی نگه داشتم

 

이뤄지지 않는 꿈속에서

تو رویا نمیشه کاری انجام داد

 

I’m so sick of this

حالم ازش بهم میخوره

 

Fake Love

عشق دروغین

 

I’m so sorry, but it’s

شرمنده ولی این

 

Fake Love

عشق دروغینه

 

I wanna be a good man, just for you

میخوام برات مرد خوبی باشم

 

세상을 줬네 just for you

میخوام همه دنیا رو بهم بریزم، فقط بخاطر تو

 

전부 바꿨어 just for you

میخوام همه چیو فقط بخاطر تو عوض کنم

 

?Now I don’t know me, who are you

حالا دیگه خودمم نمیشناسم، تو دیگه کی هستی؟

 

우리만의 숲 너는 없었어

جایگاهمو فراموش کردم

 

내가 왔던 route 잊어버렸어

من مسیری که ازش به اینجا رسیدمو از یاد بردم

 

나도 내가 누구였는지도 잘 모르게 됐어

حتی نمیدونم کیم!

 

거울에다 지껄여봐 너는 대체 누구니

دارم به آینه میگم تو دیگه کی هستی؟

 

널 위해서라면 난

برای تو، من

 

슬퍼도 기쁜 척 할 수가 있었어

من تونستم جوری تظاهر کنم انگار ناراحت نیستم

 

널 위해서라면 난

برای تو، من

 

아파도 강한 척 할 수가 있었어

من تونستم وانمود کنم که قوی هستم

 

사랑이 사랑만으로 완벽하길

عشق با عشق کامل میشه (عشق باید دوطرفه باشه)

 

내 모든 약점들은 다 숨겨지길

تموم ضعفامو مخفی نگه داشتم

 

이뤄지지 않는 꿈속에서

تو رویا نمیشه کاری انجام داد

 

Love you so bad

بدجوری عاشقتم

 

널 위해 예쁜 거짓을 빚어내

برات یه دروغای خوشگل سرهم کردم

 

Love it’s so mad

عشق خیلی دیوانه کنندس

 

Love it’s so mad

عشق خیلی دیوانه کنندس

 

날 지워 너의 인형이 되려 해

میخوام عروسک خیمه شب بازیت باشم

 

Love you so bad

بدجوری عاشقتم

 

Love you so bad

بدجوری عاشقتم

 

널 위해 예쁜 거짓을 빚어내

برات یه دروغای خوشگل سرهم کردم

 

Love it’s so mad

عشق خیلی دیوانه کنندس

 

Love it’s so mad

عشق خیلی دیوانه کنندس

 

날 지워 너의 인형이 되려 해

میخوام عروسک خیمه شب بازیت باشم

 

I’m so sick of this

حالم ازش بهم میخوره

 

Fake Love

عشق دروغینه

 

I’m so sorry, but it’s

شرمنده ولی این

 

Fake Love

عشق دروغینه

 

?Why you sad

چرا ناراحتی؟

 

I don’t know 난 몰라

نمیدونم، نمیدونم

 

웃어봐 사랑해 말해봐

عشقم بهم بگو چرا داری برای خندیدن تلاش میکنی

 

나를 봐 나조차도 버린 나

به خودم نگاه میکنم و حتی مرگم از نگاهم میترسه

 

너조차 이해할 수 없는 나

نمیتونم درکت کنم

 

낯설다 하네 니가 좋아하던 나로 변한 내가

میگی که برات مثل غریبه ها شدم که تبدیل شدم به من ای که عادت به دوست داشتنش داشتی

 

아니라 하네 예전에 니가 잘 알고 있던 내가

میگی که من دیگه کسی که تو عادت به شناختنش داشتی نیستم

 

아니긴 뭐가 아냐 난 눈 멀었어

منظورت از نه چیه؟ من برای تو کور شدم

 

사랑은 뭐가 사랑

عشق؟ عشق دیگه چه کوفتیه؟

 

It’s all fake love

اینا همش عشق دروغینه

 

Woo) I don’t know, I don’t know, I don’t know why)

(وو) من نمیدونم، من نمیدونم، من نمی‌دونم چرا

 

Woo) 나도 날 나도 날 모르겠어)

(وو) حتی خودمم خودمو نمیشناسم

 

Woo) I just know, I just know, I just know why)

(وو) فقط میدونم فقط میدونم فقط میدونم چرا

 

‘Cause it’s all

چون این همش

 

Fake Love

عشق دروغینه

 

Love you so bad

بدجوری عاشقتم

 

Love you so bad

بدجوری عاشقتم

 

널 위해 예쁜 거짓을 빚어내

برات یه دروغای خوشگل سرهم کردم

 

Love it’s so mad

عشق خیلی دیوانه کنندس

 

Love it’s so mad

عشق خیلی دیوانه کنندس

 

날 지워 너의 인형이 되려 해

میخوام عروسک خیمه شب بازیت باشم

 

Love you so bad

بدجوری عاشقتم

 

널 위해 예쁜 거짓을 빚어내

برات یه دروغای خوشگل سرهم کردم

 

Love it’s so mad

عشق خیلی دیوانه کنندس

 

Love it’s so mad

عشق خیلی دیوانه کنندس

 

날 지워 너의 인형이 되려 해

میخوام عروسک خیمه شب بازیت باشم

 

I’m so sick of this

حالم ازش بهم میخوره

 

Fake Love

عشق دروغینه

 

I’m so sorry, but it’s

شرمنده ولی این

 

Fake Love

عشق دروغینه

 

널 위해서라면 난

برای تو، من

 

슬퍼도 기쁜 척 할 수가 있었어

من تونستم داد

ی تظاهر کنم انگار ناراحت نیستم

 

널 위해서라면 난

برای تو، من

 

아파도 강한 척 할 수가 있었어

من تونستم وانمود کنم که قویَم

 

사랑이 사랑만으로 완벽하길

عشق با عشق کامل میشه (عشق باید دوطرفه باشه)

 

내 모든 약점들은 다 숨겨지길

تموم ضعفامو مخفی نگه داشتم

 

이뤄지지 않는 꿈속에서

تو رویا نمیشه کاری انجام داد

ینبتز


وارد یک مرحله جدید از زندگیم شدم.

جواب خیلی از سوالایی که دنبالشون بودم و همش باعث یاس و نامیدیم میشدند رو گرفتم

حالم خیلی خوبه و خیلی بهتر از قبله

تصمیمای جدید دارم

هدفا همون هدفاس ولی به شکل دیگه!

برای همین میخوام حالت وبلاگ رو عوض کنم 

اینجا همش غر بود و حتی وبلاگ قبلیم

حداقل میدونم دیگه تصمیم ندارم اینقدر غر بزنم!

ولی نمیدونم که ایا پستارو کپی کنم اون وبلاگ؟از اول شروع کنم یا کلا سایت رو حدف کنم از اول؟ یا بزارم بمونه؟ که البته با اینکه بمونه زیاد موافق نیستم :(

یک تغییر جدید دیگه قراره انجام بدم. اهنگامو هذف کردم نه همشون خیلیاشون. موسیقی واقعا چیز قشنگیه بعضی روزا بعضی لحظه های خاص  واقعا گوش دادنشون لذت بخشه مثل پیاده روی یا تو دور دور(البته قبلنا:///) و وقتی که خیلی خوابت میاد و میخوای تا صبح بیدار بمونی و کار بزنی و. ولی اینکه ادم هر روز گوش کنه یک اعتیاده داشتم فکر میکردم چه وقتایی از دست دادم که فقط یک بار دیگه یک اهنگ رو گوش بدم یا دست از کارم کشیدم که فقط اهنگ گوش بدم در حالی ک تصمیم بر این بود با کار اهنگ گوش بدم و.

 

برای همین اهنگامو پاک کردم یکی اینکه دیگه دوسشون نداشتم یکی اینکه یک پلی لیست جدید و مطمئن میخوام برای خودم درست کنم برای همین زمان های خاص

 

الان دقت میکنم اخیرا هم چقدر اهنگای الکی و چرت وارد اهنگام شده بود که خب در طول زمان برام قشنگ شده بودند این اهنگا اینجور اومدن داخل پلی لیست که وقتی دیگران حرف میزنند بفهمم :) یا هی دیگران میگفتن این اون و منم دانلود میکردم ببینم چیه :* و موند خب حداقل اینو میدونم که دیگه تصمیم ندارم لیتو و وانتونز و. گوش بدم هرچند بعضی از اهنگاشون واقعا قشنگن :)

 

در مورد پستای قبلی هم نظراتتونو بگید لفطا


1

تعطیلات زیاد باعث شد که حس کنم تابستونه :)) هرچند ککه کاش واقعا تابستون بود چون فقط داریم از درسامون عقب میفتیم! اگه راهنمایی بودم ناراحت نمیشدم ولی الان درسای تخصصیمو دوست دارم.

امروز رفتم خونه ی مامان بزرگم و دایی از تبریز برگشته بود دایی سامی و بازی کردیم با دختر داییا و هوم خوش گذشت

دوباره لیست کارامو نوشتم هرچند رو دیوار بود ولی فقط تبدیل شده بود رو دیوار

الان حس بهتری دارم

چند تا کار نصفه ول شده بود رفته بود فردا میخام تمومشون کنم 

و از 1 دی چیزای جدید رو شروع کنم :)

کلا هدفامو به سه دسته تقسیم کردم و هر دفه یکی از اونا رو انتخاب میکنم یا چون بخش هنری زیاده دوتا از اون ولی میدونم قطعا یکیش طراحیه 

داشتم طراحیمو نسبت به نهم میدیدم, هم دستم خیلی قوی تر شده هم اعتماد به نفسم برای کشیدن چیزای مختلف از منظره گرفته تا ادم! همشم به لطف کوزسlaugh

شاید بخش بخش کنم طراحی رو و برای سه بار طراحی یا چهار بار طراحی توی لیستم باشه طراحی سیاه قلم

دومی هم عکاسیه به خاطر تعطیلات زیاد و چون امسال اخرین سال عکاسیمونه بهتره همین الان برم خودم دنبالش و چیز میز یاد بگیرم! تا معلم دارم تا سوالاتمو ازش بپرسم!

سومی هم سبک شدنه , یک لیست میخام درست کنم و سعی کنم ادمارو پیدا کنم و حلالیت بطلبم ازشون حتی اگه فکر میکنم که کاری نکردم :) میخام احساس سبکی کنم :) و سعی کنم نماز قضا هامو بخونم

 

یکی از خوشحالیام اینه که هنوز بچم :) 17 سالمه باورم نمیشه سال دیگه میشم 18 ساله!!!! ولی منظورم اینه که خوشحالم 40 سالم نیست و ادمایی که تو زندگیم بودن زیاد ازم دور نیستن یا به رحمت خدا نرفتن :)) 

 

فقط نمیدونم معلمای دوره ابتداییمو چجوری پیدا کنم :)

 

میخوام دوباره منظم برای ابجیم کار کنم هرچند واقعا زورم میاد :) ولی خب فر نکن که خواهرته! فکر کن صاحب کارته و کارشو میخواد!

 

 

فردا کارایی که میخام تموم کنم و نصفه اند : 

 

دانش فنی

جامعه

چاپ

 


 

 

:_)))) 

:)))))))

ایح :)))))) اخه چرا اینقدر خوبی تو؟ فرشته ی زمینی من :)))

 

تو, نزار بگیرن رویاتو, محدود کنن دنیاااااتو.

چی شده که یک مدت نمیرفتم سراغشون؟ چیشد الان یهو اعلامیه همین امروز اومده بیرون دیدم؟

ایح وای وای گیییییییییییییجم :(( خداااااا 

نمیدونم چی بگم میشه یکی بم بگه چی بگم ؟ 

 

فقط یکی بیاد اینترنتو قطع کنه حواسمو داره پرت میکنه. چهار ساعته نشستم بنویسم هنوز تو بخش صدام.

واااای کوثر خیلی وقت تلف میکنی!

همشم تقصیر اینترنته! دلم میخواد وبلاگمو پاک کنم, کانالمو پاک کنم ولی میدونم نمیتونم میمیرم بدون ارتباط برقرار کردن. چون تو تنهایی به اندازه کافی قراره تنها باشم (تو مدرسه) و اگه قرار باشه هیچ جا نداشته باشم که از ادما انرژی مثبت بگیرم و حرف بزنم دق میکنم و میمیرم و خفه میشم که کاش میمردم.

 

همین الان داشتم با یک ناشناس کاملا شناس! ( وای خدا) یهو چی شد رسید به این بحث. چقدر از ادما بدم میاد

 

اه کوثر چته چرا هی مینویسی پاک میکنی :(((

 

اه نمیدونم نمیدونم بعدا مینویسم! الان فقط باید دانش فنی رو تموم کنم بعدا تو همین پست مینویسم! الانم نتو قطع میکنم! قرار بود صبحا پاشی مرسیییی.

 

دیشب که نصف شی نتونستی بخوای تا شدی خوابیدی و صبح بیدار نشدی. خب موجه بود این بار چی؟ نمیدونم من نفهممم الان ساعت دوئه! از ساعت 9 نشستی دانش فنی رو تموم کنی! من نمیدونم ساعت 5 بلند میشی! هرچند نماز نداری و دانش فنی رو تموم میکنی. کار روی سیدی رو انجام میدی و پندارگن رو میخونی و روزتو شروع میکنی خواستی هم بعدش میخوابی! و تا این سه تا کارو نکردی حق نداری بیای اینترنت! 

اه! خفم کردی هی برای فرار تلگرام باز میکنه جواب ناشناس میده میره روبیکا با صدیقه حرف میزنه میره تلگرام با لادن حرف میزنه میاد وبلاگ بسه! اینترنت بی اینترنت! خیلی وقتتو تلف کردی!


یک دوره گواش 8 جلسه تابستون شرکت کردم

هنوز جلسه 5 ام :)

یک ماه کامل وارد تلگرامم نشدم شایدم دوماه, بعد الان میترسم بهش پیام بدم :) در اصل روم نمیشه :) میخوام بقیه پولشو بریزم :) 

فکر کنم طولانی ترین دوره رو با من داره :)

5 ماه سر 8 جلسه گواش نا قابل خیلی اذیتش کردم :/

یکی بم یک راه حل بده :((

فقط به خاطر همین تلگراممو باز کردم
روم نمیشه بهش پیام بدم 

پیام بدم چی بگم بعد یک ماه و نیم؟


 

ساعت سه صبح خوابم برد هفت بزور رفتم مدرسه از مدرسه برگشتم رفتم انقلاب دو کتاب نقاشی با رسمت راست مغز و تکنیک و اموزش نقاشی نیکویید رو خریدم شد 100 تومن :) برگشتم خونه با بابا رفتم بیرون برگشتم یهو دیدم خوامب برد نیم ساعت خوابیدم بعد پاشدم رفتم باشگاه برگشتم 8 بود و گرفتم تخت خوابیدم تا 6 7 صبح :) تو عمرم اینقدر نخوابیدم

کاش فردا ژوژمان نداشتیم اونوقت باز الان میخوابیدم شایدم خوابیدم کهک دو بیدار شم کار کنم که عادت کنم. به جای اینکه بیدار بمونم و بعد بخوابم اول بخوابم بعد بیدار بمونم حالا چیزی نمیشه!

نمایش هم امروز شماره گرفت امیدوارم برای مسابقه برسم که مطمئن نیستم! چون ثبت نام شروع شد!

قراره برای جشنواره فرهنگی هنری هم کار بفرستیم

حرکات نمایشی باشگاه هم بد داره پیش میره استاد اصلا توجه نمیکنه منم باید یک جا دیگه وایسم ینی یکی اونور تر ولی استاد توجه نمیکنه بهش گفتمم نفهمید من هم الان برم اونور چون نگار و فاطمه بینشون میشم مشکل میشه اگه کس دیگه ای بود میگفتم حل میشد

طراحی خوب پیش میره یک دونه طراحی چهره انجام دادم  خوب شد شبیهش شد خوشحالم

قراره سه تا چهره و 3 تا اناتومی برای ژوژمان بکشیم

وای امروز همه بهمون استرس دادند اون طراحی اومد گفت الان امتحانتونه باید پرسپکتیو و چهره و اناتومی الان تو دو زنگ امتحان بدید! بعد گفت فقط چهره بعد گفت چهره ازمایشی بعد گفت برید تو خونه بعد اخر سر گفت زود تموم کنید میخام نمره بدم! اخرم نمره نداد!

 

بعد رفتیم عکاسی بی اعصاب چون بچه ها عکس نداشتند بعد اخر سر هم عکس سه نفر از مارو ندید من گفتم فردا یام بهتون نشون بدم گفت شما اوکید :)) اخ شششااااااااانس چون امروز عکس نیاورده بودم شانس اوردم که ینی مرسی خداجون که امروز اسممو صدا نکرد :)) الکی استرس داشتم

 

عکاسی هم دارم نورهای عکسمو درست میکنم و بعدش میرم سراغ ترکیب بندی و بعدش تکنیک کاش اینایی که امسال  میدونستم پارشال میدونستم :))

فردا هم چاپ ببینیم چی میشه فردا :))) کار ندارم :)))


امتحان دینی داشتیم نشسته بودم گریه میکردم سر پنج درس! اخر هم نامردی نکرد از درس شش هم داد در حالی که ازش پرسیدیم! اگه حساب کنه زیر 18 میشم اگه حساب نکنه بالای 18 و اگه زیر 18 شدم میرم اعتراض میکنم

باعد رفتم خونه ی زهرا کتاب عکاسی نورسنجی رو دارم میخونم فعلا اولاش که همش بلد بودم فقط بخش هیستوگرام که کامل توضیح نداده بود اندازه ی یک جمله باید برم تو اینترنت و بخش وایت بالانس:/// اصلا پارسال بهمون نگفتند به این علت و اینجوری خوبه و .! فقط از یک موضوع خاص همه ی حالات  وایت بالانس رو انتخاب میکردیم!

این چیزا رو باید پارسال یاد میگرفتم هم طراحی هم عکاسی ولی هروقت جلوی ضررو بگیری منفعته! بهتر از اینکه سال بعدی میشد تو طراحی پوستر و بگو تصویر سازی و. گیر میکردم

تازه میتونم نمره های امسالمم عالی کنم یک سال گند زدم! گند که نه ولی خب 20 نگرفتم ینی نی ینی زیر هجده شدم امسال بالای 18 میشم

باعد نودلیت با سوسیس خوردیم ها ها چسبید ولی قرار بود کلا 45 روز هیچی نخورم بیرونی زخم معدم خوب شه

باعد رفتم بیرون طراحی حالت کنم بارون اومد برگشتیم ولی خوب بود

الانم میرم فارسی بخونم برای فردا! یک انشا هم باید بنویسم! که فردا فکر نکنم وای وااااااااای! دارم دیونه میشم


ابجیمو باز بردن بیمارستان. بابام خواست منو دعوا کنه مامانم سرش داد زد گفت هیچی بهشون نگو اونا هیچ تقصیری ندارن :) 

حالم از بزرگترا به هم میخوره که کاری جز سرزنش بلد نیستن. ادم اگه یک کار اشتباهی بکنه خودش بیشتر از هرکی خودشو سرزنش میکنه. ولی وقتی تو موضوعی که هیچ ربطی بهت ندارن سرزنش بشی خیلی درد اوره :)

بابام هنوز حالش گرفتس ولی مامانم عادیه سر شده دیگه بعد این همه مدتlaugh

اه دلم میخواد داد بزنم بابا اززززززززت متنفررررررررم

نورسنجی عکاسی رو تموم کردم تکنیک و تکریب بندی و کادربندی میمونه ینی دو تا دیگه برای همین فعلا عکاسی خط میخوره از لیست تا طراحی و سبک بودن هم خط بخوره

به طرز عجیبی تا این تصمیمو با خودم گرفتم تمام ادمای زندگی از بچگی دارن میان جلو چشم :) از بعضیا تونستم حلالیت بطلبم از بعضیا نتونستم

چقدر سخته ولی بعد یک ممدت فک کنم عادت کنم به هر حال الان حلالیت بطلبم بهتر از بعدنه :))

فارسی رو به خوبی دادم

فردا هم عربی دارم باید تکالیف مدیریت تولیدم ببرم

این روزا هم همش خونه زهرام سه شنبه چهارشنبه امروزم اون اومد خونمون

پنجشنبه هم همش بیرون بودم صبح با حسنا رفتم کتابخونه بعد رفتم حلقه بعد رفتم هاپکیدو تمرین حرکات نمایشی برگشتمم جنازه خوابم میومد اما تا 12 طول کشید تا بتونم بخوابم

 

احساس میکنم مغزم ورم کرده از این اطلاعات زیادی که الان تو مغزمه. الان همه چی رو عکاسی میبینم :))

فقط دلم یک دوربین میخواد عکس بگیرم

به زهرا میگم میخوام اول تجهیزات دوربینو بخرم بعد اها سر اکستنشن تیوب حرف میزدم گفت نمیدونم چی چی هم بخرم نمیدونم چی چی هم بخر 

بعد گفتم تجهیزات از من دوربین و سه پایه و از تو؟ گفت اره دیگه بعد با دوا کوله پشتی پاشیم بریم عکاسی :))

 

خواهر به این گلی داشته باشید عاشقش نمیشدید؟ :))laugh

حالا کاش میشد بریم عکاسی

 

دلم میخواد این عمومیارو پاره کنم فقط تخصصصییییییییییییییییییییی بخوووووووننم ولی حیف کنکور!


دیروز امتحان عربی دادیم یک خنده داااااار بود! نه خنده دار نبود خیلی سخت بود جوابای ما خنده دار بود! بعد امتحان با اینکه گند زده بودیم همش خندیدیم و حالمونو خوب کرد :/// 

توی راه برگشت هم زینب بیت قائم رو دیدم و سارا رو نه سارا دوستم اون یکی سارا فامیل دور تره که اسمشم نمیدونم یکم حرف زدیم یک عالمه حس خوب گرفتم

بعد برگشتم خونه عکاسی بعد رفتم حموم بعد رفتم باشگاه با حدیث و استاد مبارزه کردم مامانمم اومد باشگاه با رقیه مبارزمو دیدن

برگشتمم بزور گرفتم خوابیدم نه دقیق بعد باشگاه ساعت 12! و زبان هم نخوندم 

دیروز داشتم نگاه میکردم اندازه ی 4 روز برام گذشت ولی همیش همین چهار خط شد!

امروز هم زبان رو گند زدمممم امیدوارم نمره قبولی رو بگیرم

 


صبح رقیه رو صدا کردن رفت مدرسه و همچنین هم منو صدا کردن برم مدرسه! ولی خب من گرفتم خوابیدم چون گفته بودن دل به خواهیه! و بچه ها متعجب اولین بار توی عالم مدرسه دل به خواهیه! خخخ 

ساعت یازده دیدم مامان لباس پوشیده بابا جلو در تا چشامو باز کردم گفتم مامان کجا میری؟ گفت پیش ابجیم گفتم من برم خونه زهرا؟ گفت برو و گرفتم خوابیدم بعد یک خورده هنوز بیدار بودم بم گفت میره چندروز پیشش میمونه از بیمارستان زنگ زدن گفتن :((

گفت خواستید برید خونه ی بی بی بمونید

منم رفتم خونه ی زهرا یکم کار یکم عکاسی و نودل خوردیم برگشتنی جلو درشون اش نذری میدادن برای زهرا و سید دوکاسه بردم بالا کاش از زهرا یک ظرف میگرفتم برای خودمون:(( کی حال داره شام بپزه؟ چرا به فکرم نرسید؟ چرا همیشه فکرم دیر عمل میکنه؟ :((

فردا هم تعطیلیم کلا تو برناممون تعطیل بود

به حسنا زنگ زدم گفت ژوژمانا لغوه هووووو هو هو هو  هو 

 


ساعت شیش بلند شدم صبحونه خوردم اینا یهو مامانم گفت نمیریم :((( به دلم افتاده نمیریم:((( به دلیل مسخره ایییییییم :((( شدییییییدا موند تو دلم :((((( بابامو فرستاد رفت اخه قرار بود بابام بمونه مواظب رقیه رقیه خواب بود هنوز

اخرم نتونستم بخوابم به امید اینکه الان رقیه بیدار میشه میریم :(( و نرفتیییم:(( نرررررررررررفتیییییییییییییییم:(((((

خیلی بدید بد بد بد:(((((

بعدشم پاشدیم رفتیم بیمارستان ملاقات ابجیم:((( سفت بغلش کردم :((( اشکم دراومد بعد دیدم اشک بقیه هم دراوردم:// همه بزور خودشونو نگه داشتن مامان گفت برو اونور گریه کن برگرد:/// منم اشکامو پاک کردم برگشتم :(((

متنفففففففففففففففررررررم از اینکه اینجوری ببینمش :((( نمیتونم قبول کنم نمیتونم دررررک کنم هنووووووزم

یک دوره و خاطره هم از دفه قبل شد:( دو هفته دیگه تولدشه به مامان گفتم دفه قبلم تولدش بود؟ گفت نه تولد تو بود که گفتیم بیا کیک انتخاب کن لج کرده بودی گفتی نمیخام اصن نمیخام ماهم نون خامه ای خریدیم رفتیم:// ولی من یادم نمیاد هییچی یادم نمیاد از اینکه واقعا لج کرده باشم فقط یادمه خیلی اعصابم خورد بود از همه عصبانی مخصوصا مامان و بابام و بابام و بابام

 

مامانم میگه رو دوماه حساب کنیید:((( من که دیگه نمیرم ملاقاتش نمیتونم تحمل کنم.

ادامه مطلب


بابا بیدارم کرد گفت بیا این لیست مامانتو اماده کن:/// منم پاشدم هرچی گفته بودوگذاشتم تو ساک رفتیم بیمارستان اول گفتن نریم تو ولی بعد رفتم تو دیگه کاری نتونستن بکنن:// گفتم نمیخام دیگه برم ولی رفتم گفتم خب مامانمو میخام ببینم:(( دیدیم تختشو عوض کردند یک جا دیگه شده تنها اتاق در دار بود واسه این بود که. اصن چرا همچین چیزای تلخو باید بنویسم؟ بعدا بخونم که چی؟ بزار یادم بره مثل اتفاقات دوسال پیش.

با مامان رفتیم نشستیم تو پارک راه رفتیم رفتیم کارگاه چوببری حرف زدیم برامون چیز میز خرید و برگشتیم.

اینبار رفتیم داخل پیشش:( یک مشت چرت و پرت گفت مهم نی

اها اسنپ گرفتیم:))) این خیییلیییی مهمه هاا!(خنده)

فردا امتحان کتبی چاپ دستی دارم هیچی نخوندم:((( نمیتونم بخونم اصن چرا باید برای چهارنمره ۶۰  تا سوال بخونم:((

بابا هم کلا گرفتس:(( کاش جای بابا مامان بود پیشمون:( تا نگاش میکنم میبینم چشاش قرمزه و پر اشک

الانم زهرا زنگ زده بود داشت حرف میزد قطعید بعد دوباره زنگ زد داد به من صداش داد میزد:// برای اینکه یک چی بگه گفت با رقیه دعوا نکن:/// اه :// فقط اه:(

 

من هنوز کارای چاپمو ندارم:( امیدوارم فردا ازم نخواد

مامان فردا میاد خونه و جاش یک پرستار میره:( 


دیروز چهارشنبه فقط چهار نفر بودیم و فقط ضربات پا کار کردیم رسما خصوصی بود نه نیمه خصوصی!

دیروزم که مدرسه نداشتیم!

امروز هم رفتم دیلمان باید از روی شش نفر بپرم! میتونم 5 تاشو میتونم ترسیده بودم ولی شش تاشم میتونم دفه ی بعدی میرم

حدیث اومد رفت دندونش شکست!!

 

میترسم! خیلی زیاد هم میترسم! حتما الان دور برمیدارید میگید چنگ! نه! از. از پسرا میترسم:/// منظورم bts ://

کلا میترسم :((

اولش چقدر ناراحت بودم که مریم اومد ولی الان خوشحالم شاید یک پلی یک شروعی بشه که رابطم با فامیلا یکم خوب شه و انیکه اونم بی تی اسیه خوبه :(

 


دیروز شنبه 

رفتم مدرسع امتحان چاپ داشتم اها اره . بعد باید برمیگشتیم خونه مدرسه لنتی فاکینگی مارو تا ۱۲ نگه داشت

ماهم اعتراض چ وضعشه مدیر خاک تو سری بدون اینکه به حرفامون گوش بده گذاشت رفت خیخواستیم بگیم خود همون کسی که زنگ زد اومد میخواست بگه من خودم چهارشنبه زنگ زدم گفتید امتحان میدیم برمیگردیم ولی اصن گوش نداده رفته

ماهم رفتیم جلو در گفتیم خودمون میریم رفتیم چند نفررفتیم بیرون بقیه موندن:// گفتیم واااا:/// حالا بحث بین بچه ها بعد سرایدار اومد گقت فقط با نامه:/// اوناییم که رفته بودن برگشتن:/// خخخ گفتن الان اسممونو میدید ما بدبخت میشیم

خب حالا تا دوازده حرف زدیم مدیرتولید فعالیتامو قبول نکرد:! گفت وقت داشت وقتش گذشته من خاک تو سری دو هفتع تو جیبم بود ولی ندادم هردفه حدیث میومد میگفت تا سه شنبه هفته بعد وقتشو زیادتر کرد اخرین سه شنبه هم تعطیل کلی بود پنج نمره:(( دوتا پودمان!!! خدایاااا کمکم کن خدایا بهم داده باشه خدایا لطفا لطفاااا خدایا بدبخت میشم

 

۵۸

 

امسال خیلی سال رو مخیه 

این هوا تعطیلی

گرون کردن بنزین

فتنه ببعدش

فتنه عراق

ترور سردار

کرمان

 

حالا هم هواپیما:((

 

من فقط نمیفهمم چرا سه روز تاخیر؟! چرا؟

 

خدایا میدونم که همه ی اینا امتحانه اخرینشونم نی ولی به هممون بصیرت قبولی از این امتحانو بده 

باید یک عالمه امتحان پس بدیم یک عالمه سختی بکشیم تتا وارد دنیای جدید بشیم باید سختی بکشیم که تحمل دنیای جدید رو داشته باشیم رشد کرده باشیم تا دنیامون رشد کنه

 

خدایا زودتر امام زمان و دنیای قشنگش بیاد:(

 

 

ببیشتر از این زومیاد تو موبایل بنویسم هی هم کلمات رو ترکیب میکنه حرصم میده:/!

دیییگه برگشتم خونه دیدم مامان خونس

رفتم باشگاه باز کم بودیم همچنان ضربات پا و بالانس کار کردم یکم بیشتر میتونم وایسم دستام ضعیفه تعادلمو میتونم نگاه دارم دستم خم میشه


اول امتحان تاریخ داشتم نخونده بودم صبح زود بیدار شدم همه ی سوالایی که خانم گفت رو نوشتم یک برگه پشت و رو شد و چون در طول سال خونده بودم! و اینقدر عالی توضیح داده بود بلد بودم و یکم یادم رفت سر امتحان ولی خب خوب دادم و معلم عالی ای ه دست بالا نمره رو حساب میکنه و.

بعد امتحان رفتم خونه بعد رفتم رفتم نمایشگاه پیش زهرا یک اسپری خریدم و برگشتم کلید نداشتم رفتم خونه ی بی بی قبلش جلو در نشسته بودم نت بازی میکردم تو اینستا میچرخیدم شانس اوردم مودم روشن بود مامان پیام داد بهش گفتم پشت درم گفت پاشو برو خونه ی بی بی رفتم خونه ی بی بی دوساعت بعد بابا اومد دنبال م رقی هرفته بود خونه ی دایی حسنین یک خورده اینستا گردی بعد رفتم باشگاه کیف پولمو جا گذاشتم و موبایلم و کلیدم رو پیاده برگشتم از باشگاه رفمت خونه ی بی بی ://

باعد تو باشگاه هم اعصاب نداشتم نخوابیده بودم گفتم بعد امتحان میخوابم نشد بعد صدمه هم دیدم پام درد میکرد اونجای صد و هشتاد بعد پل و برگشت رفتم پام کامل رگفت یک لحظه پام بی حس شد احساس کردم پا ندارم دوباره خوابیدم حسش میکردم ولی بی حس بود حس میکردم سرده استاد گفت سیاتیکته 

رفتم خونه ی بی بی خوابیدم و بیدارشدم رفتم خونمون بی بی شام داد رفتیم خونمون خوردیم


امروز هم بیدار شدم نماز خوندم مامان زنگ زد
گفتم ها؟
گفت چته؟
گفتم میخوام بخوابم؟
گفت مگه امتحان نداری ( اخه همه ی امتحانامو صبح خوندم قبل امتحان:/

گفتم نه امتحانا تموم شد

گفت پس کی بیدارت میکنه؟

گفتم خودم ://

گفت باشه برو بخواب

نیم ساعت بعد دوباره زنگ زد خواب بودم بلند شدم جواب دادم گفت بله؟ گفت هنوز خوابی که پاشو برو مدرسه دیر میشه گفتم مهم نی:// گفت مگه اسمتو نمینویسن؟ گفتم اره:// خخ (خواب مهم تره یا نمره انضباط؟) مامانم قانع شد قطع کرد گرفتم خوابیدم تا هشت 

هشت بلند شدم رفتم مدرسه یواشکی پریدم داخل رفتم سرکلاس با همین معلم تاریخ داشتیم داشت برگه تصحیح میکرد و بچه ها برای خودشون پودمان ریاضی میخوندن:/// خخخخ هیچکی متوجه نشد دیر اومدم! و یک ساعت اضافه خوابیدم! خیلی مهمه هاااا! اصن هر یک رب قبل مدرسه مساوی 8 ساعت خواب شبانه اس! باور کنید!

بعد زنگ دوم دینی درس داد

زنگ بعدش ریاضی پودمان

زنگ اخر ورزش برامون مشاوره اوردن:// حوصله ندارم این یک زنگو تعریف کنم :( کاش به دید فیلم نگاش میکردم خیلی جاذاب بود از دستم رفت://

 

برگشتم خونه همش سرم تو موبایل باباهم همش گیر و شام مرغ بریون خرید و دیگه؟ خستم :(((

 

این چه دنیایییییییییه :((((( حالم خوب نی حس میکنم دارم دق میکنم :( دلم میخواد با یکی حرف بزنم ولی هیچ کس نی:( نمیفهمم واقعا چه دنیاییه بعد دوسال بدبختی بزور حالمو خوب کردم سه ماه نگذشته باید اینجوری . :((

دارم دق میکنم :(((((

 

 

بچه ها هم چندروزه هی باهم ویدیو میگیرن من مامانم نی واتس اپم نداشتم :( نامردا واتس اپ نصب کردم

 

کتاب باز دیدم یک کتاب از نمیدونم چی چی یانگ بود تله های زندگی 

 

http://tarhvareh.com/test/life-traps/2ykn0437d428d572b5ea6e68595d1b632cec/

 

80

 


ه پاشدم رفتم باشگاه باعد چی هیچی تمرین نکردیم نصف غایب بودن ولی حرکات ژیم تمرین کردیم

بربرگشتم دیدم لادن زنگ زده زنگیدم باهاش حرف زدم

 دیگه هیچ گهی نخوردم هیچی هم یادم نمیاد

 

امروزم بلند شدم از خواب خونه مرتب کردم تمیز کاری  و اینا فهمیدم امروز خود رهبر میره واسه نماز دلم میخواست برم ولی نرفتیم چون مثل همیشه اصن هیچکی به من توجه نمیکنه. رقیه میگه نمیخوام ینی همه نمیخوان  پاشدن رفتن ملاقات من نرفتم چهارشنبه هم بدون من رفتن فردا هم بدون من میرن فردا هم باشگاه نمیرم دیگه فردا باید کار کنم 

باعد دوباره زنگیدم لادن اولین باریه دوروز پشت هم بهش زنگ میزنم

 

چرا من هیچکیو ندارم باهاش حرف بزنم؟ وقتی برات درست مهم تره پس نگو خواستی حرف بزنی من هستم نگو نگو 

 

باش بابا کنکوری میدونم برای همین ازت دور شدم خودت گفتی 

 

اصن بدرک نمیخام دیگه بات حرف بزنم 

بیشتر از دوهفتس خوانده پنج نفرمون شده سه نفره خانوادخ سه نفره متشکل از من و رقیه و بابا

 

یک رقیه پرو و نق نقو و پر سر و صدا یک بابایی که کل توجهش به رقیه است تا خفه شه یک کوثری که باید هی بشنوه ساکت شه هی سرزنش هی سرزنش هی سرزنش

 

به خدا درک کنین خب گناه من چیه؟ من امتحان دارم ژوژمان دارم به جای یک خورده سخت گیری به من و سرزنش من یکم اون رقیه سخت بگیرین کلا باژد تو پر قو باشه اهمیت نداره چی کلا یک کتاب دستشه جلو تلوزیون لم داده

 

به جای تاید ماشین لباس شویی تاید دستی ریختم اصن فدای سرم. شیشه ی غذا رو شدم فدای سرم غذارو دادم به خوردتون بدرک غذا هنوز کامل منجمد بود کلیدمو جا گذاشتم و.

 

برو فقط حواست به رقیه باشه اونو اروم صدا کن بلند شه سر من داد بزن ببین ناهار داره تو مدرسه بخوره من گشنه پلو بخورم تو مدرسه 

 

کلا هم باید ساکت باشم نه فقط تو این وضعیت که مامان نیستا کلا مامان باشه مامان نباشه همه چی اروم باشه همه چی به هم ریخته باشه من باید خفه خون بگیرم چون اگه چیزی بگم بیشعورم بیشعورم که منم احساس دارم خواصته دارم بیشعورم

 

کلا هم اخرم فردا هیچی به هیچی به فردا باید بری مدرسه بخندی بری باشگاه بخندی بیای خونه بخندی بری خونه ی مامان بزرگ بخندی بری نمایشگاه بخندی بری ملاقات ببینی و بخندی ببینی و بخندی ببینی و بخندی جوری که انکار هیچی نشده 

زینب بیمارستان نیست که الان داره از دانشگاه برمیگرده مامانم رفته دنبالش دم مترو برش گردونه خونه اره فقط نمستونم چرا تا ده دانشگاه بوده. چرا کل روز مامان رفته منتظرش.

 

 

سعی میکنم بفهمم بفهمم برای بابام الان سخت تره نبود مامانم کنترل خونه مخارج بیمارستان عموی بیشعورم حخوردناش سر حق خوریش سر رای دادگاه خبر مرگ علی  اخلاق گند من حداقل باید اخلاق گند تورو جواب بده غیر از این این همش میمونه تو دلش مگه چقدر دل بابام جا داره؟

 

 

میشه یک چی بگید دارم دق میکنم:/

 

دوهفته. اگه همون اول هی نمیزدی تو برجکم یک ساعت بهم درست و حسابی بما حرف میزدی میزاشتی چرت و پرت بگم و این دل صامونده رو خالی کنم. حساب کن کل این دوهفته چند تا یک ساعت مزاحمت شدم؟ 

دو هفتس خودمو اینجوری اروم میکنم که تو پیشمی حداقل تو. بغلم میکنی ولی از گفتنشم سر باز میزنی

 

دیگه هیچوقت مزاحمت نمیشم راحت باش.

 

 


شنبه رفتم مدرسه و چون امتحانات تئوریمون تموم شده و پودمان و ژوژمان هم که اصن امتحان حسابش نمیکنن! باید میموندیم مدرسه ولی کاملا بیکار بودیم چون خیلی غایب داشتیم و باید فعالیتای پودمان دوم کارگاه نو اری رو تحویل میدادیم و از هر گروه یک نفر شروع کرد به نوشتن و بقیه فک زدن :)) زنگ اخر هم باید پودمان سوم مدیریت تولید رو ارائه میدادیم معلم حالش خیلی بد بود رفت یک جیغییی زدییییییم 

بعد از اکیپ پنج نفرمون دو نفر غایب بودن منم دیر رفتن 6 نفر غایب ودن مریض خیلی زیاد داشتیم! هممون داشتیم میگفتیم کاش نمیومدیم حداقل واه ژوژمان فردا اماده میشدیم

برگشتم خونه زنگ زدم مامان عجله داشت فقط گفت میخوان زینبو مرخص کنن :)) من مونده بودم چیشد یهو چرا و فلان؟ بعد با رضایت شخصی بیرون اوردنش از بیمارستان یک خوشحال بودم :)

وای دلم براش تنگ شده بودم :) باهم ظرف شدیم قلقلکم داد شوخی کردیم :)) بامه رفتیم برف بازیم :)) البته رقیه هم چون مریض بود نیومد برف بازی! یک ناراحت بود :((

اینم بگم دوشنبه خیلی سرم درد میکرد یک چند تا استامینوفن خوردم ماامن دعوا کرد که با چه حقی چند تا باهم میخوری؟ :// دفه قبلم دعوام کرد خخخ ولی باااباااا سرم درد میکنه!!!!!! و یکم خوب شدم ولی مخواستم به این بهونه فردا نرم:// چون طراحی کار نداشتم

دوشنبه هم مارو تعطیل نکردن خحب ما جزو شهر ری حساب میشیم:/// پاشدم رفتم مدرسه دیدم چند نفر دم مدرسه ان بعد معلوم شد تلوزیون نشون داده که تعطیله اشتباهیی:/// و یکی نبود بگه احمق برمیگشتی! چون رفتم یک ناراحت شدم این چاپ دستی بهم 9 داده :)) هممون اعتراض کردیم تازه -5 هم کرفتیم :)) ینی خوش به حال کسایی که رفتن واقعا :)))

رفتم باشگاه اها شنبه به خاطر ژوژمان یک شنبه نرفتم باشگاه اخرم فقط یک کار کلاس رو تموم کردم! و نسکافه خوردم گرفتم خوابیدم:/// پاشدم دیدم بررفه :)) حالا دوشنبه رفتم باشگاه با سانس بچه ها بودم:/// ولی سانس خودمونم موندم ینی یک 2 و نیم سه ساعت من ورزش بودم :))) و یک عالمه حرکات افت رفتیم و من یکم پشتک تمرین کردم واییی دعا کنیم پشتک بتونم دوباره بزنم :)) بعد با مامان رفتیم کفش خریدیم هیچ کفش درست حسابی نبود که ینی به پام بخوره یکی بود ولی چون من کفی میندازم باید یک شماره بزرگ تر بخرم که اون رنگ رو بزرگ تر نداشت:// بقیه رنگا داشت که من دوست ندااااشتم :(((

 بعد برگشتیم پیراشکی کاکائویی خریدیم 

بعد سه شنبه صبح بردنم بیمارستان خیلی صبح بود خورشید هنوز طلوع نکرده بود نمیدونم ساعت چند بعد اورژانس بستریم کردند بعد بردنم بخش شبم نتونستم بخوابم تازه یکم شکمم اروم شده بود یکم ابمیوه خوردم فقط همینو بگم تو دستشویی خوابیدم :// بعد هااااا اینم بگم سوراخ سوراخم کردند هشت بار سوراخم کردند 4 تاش فقط تو دست راستمه ینی دست راستم درررد میکرد وقتی باز و بستش میکردم این آنژیو هم تو مچم زده بود چون رگام ضعییفه اصن انگشت شستمو میترسیدم ت بدم :// بزور میرفتم دستششویی  بعد چند بار خیلی بد ت خورد خیلی درد گرفت ولی راضی نشد درش بیاره:/// گفت باید بمونه ://

بعد این دانشجو ها یهو یکی میومد شکممو فشار میداد :/// ینی از یک جا بع بعد حس میکردم شکمم از اثرات فشار اینا درد میکنه!

دیییییییگه؟ اها میخواستن فردا هم نگهم دارن:// ینی تا پنشجبه گفت ویزیتش میکنیم بعد ولی مامانم رفت قربون صدقه پرستاره رفت پرستاره به دکتره حرف زد مرخصم کردنند وااااااای دق میکردم یک روز دیگه اونجا بدون موبایل موهامم ژوووولیده اصن داشت حالم به هم میخورد حوصلمم سر رفته بود://

تنها نتیجه ای هم که گرفتم اینه که دیگه هر وقت خسته شدم از خدا نمیخوام یک دوروز برم بیمارستان استراحت کنم بابا مگهههه میزارن استراحت کنییی :////// و یک نتیجه دیگه هم گرفتم اینه که هیچ وقت با قرص خودکشی نکنی! هییییچ وقت باید بری تو دستشویی بخوابی! هیچی هم نمیتونی کوفت کنی! 

کلا سوراخ سوراخم کردن :(( تا بالا اوردم دوتا امپول ضد استفراغ زدن چپو راست میرفتن میومدن ازم خون میگرفتن:/// دوروزه هیچی نخوردم عه :// تازه دکتره هم گفت فقط ماست و چی؟ یک چی دیگه برنج اها ولی من برگشتم خونه گرفتم سوپ خوردم :// خخخ 

باعد هیچی گرفتم خوابیدم نمیدونم ساعت چند نمیدونم چجوری خوابیدم فکر نم 6 بود خوابیدم یا زود تر  تا 9 صبح فردا یک خوب بود :))) تا حالا اینجوری نشده بود که نفهمم چجوری خوابم برده و اینقدر عمیق و خوب بخوابم و صبحش بلند شم سرحال باشم :)))

هیچی دیگه الان پر از انگیزه برای تردن دنیام :// 

باعد یک عالمه زنگ زدن برگشتمم رفتم تو موبایلم دیدم همه نگرانم بودند:// واو تاحالا نشده بود :// بچه ها چقدر نگران بودند چون مدرسه نرفته بودم انلاین هم نشده بودند :)) میدونی. نمیدونم تا پارسال حس میکردم منو جزوشون نمیپذیرن :)) ولی امسال کلا خیلی بهتر شدیم کلا تازه یک اکیپ شدیم. تازه یک گروه باهم زدیم باهم میریم بیرون و. هیم :))) در کل الان حس خوبی دارم :))

تااازه چی؟ یادم رفتم:// یک چی میخواستم بگم اها یک نتیجه دیگه هم گرفتم! که کاش یک جا باشه ادم خسته میرفتن اونجا فارغ از دنیا دوروز بخوابه! بعد بهش یک برگه بدن بده مدرسه هرجا کهک موجهه ://

ها ها ها :(( دوتا پودمان فیزیک و ریاضیمو ندادم الان برمیگردم پارم میکنه مخصوصا ریاضی خیلی بیییییییشوووووووووووووووررررررره:// 
 

 

 

 


جمعه رو یادم نمیاد

شنبه رفتم کنفرانس انواع شخصیت های براساس mbti  دادم خیلی خوب بود زنگ اخرم قرار شد هفته ی دیگه کنفرانس یک چیز دیگه بدم ایده یابی:// 

برگشتم رفتیم کفش خریدیم داشتم میمردم از بیخوابی 7 درصد شارژ داشتم ولی رفتم کفش خریدم چون اون موقع مامان میگه ببین من خواستم ببرمت خودت نداری میای

کل فلکه هارو گشتیم اخر برگشتیم همون تاجیک میخواستم یا سیاه بخرم یا سیاه یک کفش سیاه سفید خریدم:// خخخ خیلی دوسش دارم خیلی وای اصن پوشیدم تازه حس کردم کفش پامه یک ساله دارم با یک کفش داغون طی میکنم عادت نداشتم:// باشگاه هم نرفتم برگشتم دیدم خیلی خستم حوصله مبارزه ندارم

یکشنبه که برای تمرین دفاع شخصی گروهی نرفتم استاد دید شنبه نیومدم گفت نیا

یکشنبه دوتا ژوژمان داشتیم دوزنگ اول عکاسی که معلم زنگ دوم وسطش اومد! فکر کن باید یک عالمه عکس ببینه یک زنگ و نیم نیومد بعد معلممونم دید بیکاریم بهمون طرح داد شروع کنیم امتحان:// خخ باعد اومد من زود فلشمو دیدم عکسامو دید یک عالمه تعریف کرد بعد به خاطر ایزو 400 19 میشدم به خاطر قاب طبیعیم خوب نبود 18 ولی گفت چون اپن فلاش رو تو خونه گرفتم براش ارزش نداره و چون دوربین ندارم و عکسام خوبه و کادر بندیش خوبه بهت 20 میدم :)) من خر ذوق حالم خیلی خوب شد چون این امتحان طراحی گند زده بود به حالم خیلی داغون شده بود

بعد امتحان هم دادم برگشتم باز خوابیدم!! نه نخوابیدم ینی خیلی دلم میخواست بخوابم همش دور خودم چرخیدم اخر نشستم چاپ زدم چون دوشنبه ژوژمان چاپ داشتیم

ژوژمان چاپ رو 19 شدم :))) 

طراحی هم ژوژمانش بهش گفتم کار ندارم! گفت سه شنبه بیار امروز براش بردم ولی یک سطحی نگاه کرد نمره نزاشت! گفت چرا الان اوردی:// انگار نه ناگار دیروز باهاش حرف زدم :///

گفت هفته ی دیگه رد میکنه باید تا یکشنبهدوتا اناتومی و یک چهره بکشم

دیشب هم بیدار بودم اناتومی بکشم که امروز تحویلش بدم باعد زینب بلند شد چرت و پرت گفت من رفتم خوابیدم مطمئنم خواب بودم اولش فکر کردم دارم خواب میبینم ابجیم داره خودشو از بالکن میندازه و من دارم داد میزنم زینب زینب ولی یهو بابام بلند شد پرید مامانمم و حتی رقیه بعد که چراغا روشن کردن و اون صحنه تاریک روشن شد فهمیدم خواب نبوده! 

فقط میتونم همینو بگم نمیدونم من از تخت خواب چجوری رفتم اونجا! هرچی فکر میکنم یادم نمیاد! 

اولشم عذاب وجدان داشتم که چرا وقتی چرت و پرت اومد بهم گفت چرا مامان رو بلند نکردم ولی بعد اومدن بهم گفتن خوب شد داد زدی غیر از این رفته بود یکم از عذاب وجدانم کم شد بعد اخرم گفت اصن تقصیر من نی ! وقتی هیچی بهم نمیگن من از کجا بدونم! تازه الان بیدار میکردم مامانو فوشم میداد خب دلم نیومد بیدارش کنم نمیدونستم باز.

هیچی برم بخوابم

یک هفتس هرچقدر میخوابم باز خستم و خوابم میاد

پودمان ریاضی هم افتاده حسابم کرد ! 

 

+ بعدا نوشت: موهامم کوتاه کردم دوشنبه مامانم حوصله نداشت عمدی رید به موهام خیلی کوتاهش کرد رفتم ارایشگاه از پشت گرفت کوتاه کرد

موهامو جمع میکنم جلوش پسرونس پشتش دخترونه://

 


تا سه شنبه صبح رو نوشتم

ششه شنبه بعد اون اتفاق تا خوابم برد بیدارم کردن برم مدرسه منم نرفتم ام نمیدونم اینجا رو گفتم یا نه عین مستا بودم گفتن بخواب خوابیدم رفتم مدرسه سر پودمان ریاضی

چهارشنبه تعطیل هیچ گهیم نخوردم نه یادم اومد رفتم خونه امان بزرگم نظافت چی اورده بود خونه رو تمیز کنه شنبه فاتحه دارن برای علی. من که هنوز باورم نمیشه خیلی خنده رو بود خونه ی مامان بزرگمو تو عمرم اینقدر تمیز ندیدم حیاطم تمیز کردن دلم میخواست بگیرم خودم تمیز کنم همیشه دوست داشتم حیاط داشتیم با اب و جا . تمیزش کنم

پنجشنبن صبح حالابجیم بد بود با ترس بد بیدار شدم اورژانس اومد ابجیمو بردن بیمارستان دوباره

 

زهرا اومد خونمون جلو مامانم گفتم کص نمک ولی هیچبهم نگفت:// 

 

ببعد یک هفته رفتم دیلمان تمرین دفاع شخصی گروهی دستم اسیب دید

 

جمعه هم نشستم در و دیوار رو نگاه کردم منظور در و دیوار اینستا بوکفش جدیدمو برای اولین بار تمیز کردم رفتم حموم روغن مالیدم به سرم و از این کارا کار خاصی نکردم فقط نشستم گریه کردم برای فردا چون حوصله نداشتم دستم درد میکرد

 

هفته ی شختی دارم همش امتحان چرا این. امتحانا تموم نمیشه:(( 

 

 

 

 

نمیدونم خدایا چرا همه چی رو رگ باری میفرستی؟ این یکی دوماه هم حتما استراحت بین دو نیمه بود نه؟ حالا دمت گرم یک استراحت دادی

 

 

حوصله درس خوندن ندارم واقعا دلم میخواد همین الان ترک تحصیل کنم مامانم موافقه ولی یک ترمی که خوندم چی؟

دوماه مونمیخا لر

 

ه دوازدهمو یک سال دیرتر میخونم هه ورودی ۱۴۰۰ بودیم میشیم ورودی ۱۴۰۱ :// عه ولی خیلی قشنگ بود شیفته این بودم فقط:||

 

خستم خیلی همه خوابیدن من بیدار نمیتونم بخوابم مامانم اومد پیشم بخوابه

 

:((

 

 

جواب s: انژیو نکردم هیچی هم نمیخام اصن خیلی وقته کتاب نخوندم دوماهه 


شنبه 12 بهمن:

نرفتم مدرسه حالم خیلی بد بود مامانم گفت نرو دستمم از پنجشبه درد میکرد و فعالیت رو ننوشتم  و بچه ها گفتن خیلی خر شانسی چون معلما نیومده بودن و پودمان و فعالیتا رو تحویل نگرفتن :*

باشگاه نرفتم چون گفتم میخوام امتحانامو بدم

رفتیم مشاور گفت ترست طبیعیه و گفت رنگ و روت =ریده بهم گفت یک کارایی بکنم و یمم چون به تاخیر افتاده

یکشنبه:

طراحی کارامو ندید وسایل ابرنگ هم نداشتم ولی ابرنگمو دسته بندی کردم و نمرمو رد کرد و بچه ها گفتند فردا کارنامس 

رفتم دیلمان استاد گفت امتحاناتو دادی؟ گغتم نه چون نگرفتن

دوشنبه:

جالم خیلی بد بود بالاخره شدم با تاخیر برای همین از همیشه حالم بدتر بود ولی معلمه نمیزاشت برم خونه به بهونه دستم گزاشت کار نکنم لینو لئوم داشتیم بچه ها بهم قرص دادن اومدن دنبالم وقتی کارنامه گرفتن بردنم خونه بعدش رفتیم بیمارستان رفتم زینبو دیدم :( 

سه شنبه

پودمان ریاضی ازم گرفت دو زنگ اول نرفتم مدرسه زنگ سوم رفتم برای پودمان

چهارشنبه:

خسته شدم بچه ها همش بهم میگن میبینیمت میخوایم گریه کنیم اخر اینقدر گفتن اشکام در اومد

پنجشنبه:

رفتم دیلمان اخرین تمرینمون بود خیلی مسخره

شنبه:

گفتیم هفته ی قبل نبودید نمیدونستیم این هفته پودمانه منم گفتم جلسه ی اخرو ندیدم هفته ی دیگه ارایه میدم

باشگاه تعطیل بود

یکشنبه:

عکاسی فتوشاپ باهام کار کرد هفته ی قبل هم کار کرد روتوش و ترمیم عکس قدیمی طراحی ابرنگ یاد داد خیلی خفن بود ولی من هیچی نکشیدم جرئت هم نکردم بهش بگم نمره کارناممو عوض کن

دوشنبه:

دوشنبه چاپمو تموم کردم بردم بهش دادم ولی گفت معلوم چیه ظرافت یک صورت دخترو ندارع استوریش کردم

بهش میگفتم رنگم نمیده کاغذ میچسبه میگفت تقصیر طرحته! اخر رفتم از اون کلاس رنگ چاپ گرفتم ضایعش کردم "))

بردنم دکتر گفت معدت خیلی بهتره کلیه است ولی کبدت هنوز چربه و. برام ازمایش خون و تیرویید نوشت

سه شنبه:

تعطیل خواب و اتامو مرتب کردم بالاخره انرزی کار کردن پیدا کردم و دوباره شروع کردم تا اخر هفته عکاسی رو تموم میکنم حذف میخوره میریم سراغ ابرنگ طراحیمو نمیتونم چون واقعا کشش ندارم با این حالم

چهارشنبه

رفتم باشگاه مدرسه نرفتم 8 نفر رفته بودن با فاطمه دعوام شد  بهم گفت اسکل عرب! منم همینجوری مونده بودم! هیچ وقت فکر نمدم یک عادم میتونه اینقدر بیشعور و بی تربیت باشه به قوم یکی دیگه بی احترامی کنه! مونده بودم استادم برگشت گفت تا من هستم به کار بقیه دخالت نکنید

رفتیم چشم پزشک گفت چشات عالین به خاظر ضعفه تار میبینی

دوتا بلوز کپی منو و رقیه عین هم گرفتیم

 

دلم میخاد چهان رو قشنگ ببینم! ادماشو مهربون ببینم! باهاشون مهربون باشم! ولی همش برمیگرده بهم میگه من خیلی کثیفم ادمام عوضین عوضی. 

ولی من تصمیم خودمو گرفتم! برام مهم نی چقدر زشت باشی! دیگه تصمیم ندارم ازت متنفر باشم! حتی اگه تنها فردی باشم که مهربونه و عشق میورزه به همه (هرچند که نیستم) تصمیم دارم باز همه چی رو دوست داشته باشم و حداقل انسانیت از طرف من از بین نره. هرچقدر انسانیت تو دل اطرافیان مرده باشه

 

دوشنبه مامانم برام پیراشکی خرید یک زنه اومد گفت بهم کمک کنید  و گدایی و اینا بعد اخر گفت یک چی برام بخرید منم برگشتم به مامانم گفتم و براش خرید و خیلی ناراحت شدم ولی وقتی دیدم دستش پول بود و پول داشت. ولی بعدش با خودم گفتم کار درست کردی. اینکه اون وافعا نیاز داره یا نداره به خودش برمیگرده. قطعا بعدا این توی زندگی خودش تاثیر بدی میزاره. ولی نباید بزاریم به خاطر وجود این ادما که از انسانیت بقیه سوء استفاده میکنن انسانیت درونمون خاموش کنیم توی زندگی افرادی که واقعا نیازمندن تاثیر بزاره شاید از بین این ها واقعا یکی نیازمند بود. 

 

داشتم فکر میکردم مهربونی مهم تره یا عدالت؟ 

قبلا میگفتم عدالت. شاید چون خیلی حقمو خوردن. ولی الان دوست دارم بگم مهربونی. اگه هممون با هم مهربون باشیم و با شعور دیگه به نظرم عدالت بی معناس چون منو تو نداره. منو تو یکی ایم

 

این تهولم؟ از دو چیزه. یک گروه و یک ویدیو 

 

یک ویدیو بود که یوتیوبره میره به مردم میگه یک پول خرد داری بهم بدی برم قهوه بخرم کی پولمو گم کردم جا گذاشتم و هرکس که قبول میکرد و این مهربونی رو میکرد بش یک ایفون 11 میداد 

یک دختره برمگیرده میگه پول ندارم و خیلی ناراحت میشه و یوتیوبره میره بعد دختره برمیگرده میگه میخوای برات کارت به کارت کنم؟ یوتیوبره هم قبول میکنه وقتی ازش شماره شو پرسید یوتیوبره گفت این فقط یک شوخی بود و به این پوله نیاز نداره و الان دیدم که گوشیت صدمه دیده راستش من دنبال ادمای مهربونی مثل تو بودم تا بهشون ایفون یازده هدیه بدم دختره خیییییییلی خوشحال شد خیییییییلی خیلی عکس العمبش خدا بود

توی یکیشون یک زنه میاد میگه چرا کمکش میکنی از کجا میدونی اینا فقط یک مفت خورن و یک عالمه فش میده به طرف!

 

یک چیز تو زندگیم خیلی کمرنگ شده مهربونی. ادما. یادم رفته بود میتونم کنار بقیه خوشحال باشم.

وقتی ب ت اس رو میبینم اینقدر مهربونن باهم چقدر خوبن باهم دلم قیلیویلی میره فقط منم میخوام همین!

 

 

 

 


بالاخره بعد از چند سال؟ دوسالی رو که قطعا میشه ولی نمیدونم چند سال جستجو

پیدا کردم 

پیدا کردم چیزی رو که از زدن این وبلاگ ها میخواستم بدرست بیارم

پیدا کردم از زدن کانال ها

پیدا کردم از خوندن بعضی کتاب ها

پیدا کردم از خوندن بعضی کانالا

پیدا کردم با حرف زدن با بعضی مشاورا ( یک ذره هم تاثیر نداشتند توی  فرو رفتن تو عمق ماجرا فقط باعث میشدند گریه کنم! که اینم خوبه ها! خالی میشدم میتونستم بهتر فکر کنم! ولی ارزش اون همه پولو نداشت با دایی عزیزم بغل گوشم از اول حرف میزد اینقدر حرص نمیخوردم هم حرفمو میفهمید هم. کمک میکرد بع رفتن تو عمق ماجرا!)

پیدا کردم چیزی رو که از این زندگی میخواستم

پیدا کردم این که چجوری و چ روشی چیزی رو که میخوام از زندگی بگیرم! این دست اورد امروزمه!

و فکر کنم بالاخره قراره منم جدی شروع کنم! آروم و اهسته ولی قراره شروع کنم! یک شروعی که با تمام شکست ها ولی قراره تموم نشه. کامل تر شه یک شروعی که شکست ها پایانش نیست شاید پایانش جز مرگ نیست.

حس میکردم تمام این مدت هیچ غلطی نکردم. عمرمو هدر دادم. افسرده بودم.

ولی نه یک عالمه کار کردم! هرچند همش شکست خورد به نظر بیفایده بود! برنامه ریزی های غلط و ناقص ول شده. نوشته های دست و پا شکسته و پر از غر. عمرمو هدر ندادم چون الان چند تا چیز بلدم! عکاسی طراحی چیزای ملموسشه! افسرده افسرده نمیشه نگفت نبودم! ولی جزوش بود اگه افسرده نمیشدم هیچوقت شاید اینقدر عمیق روی این تخت صابمرده نمیخوابیدم و فکر کنم! تا الان اینقدر دستاورد داشته باشم!

جایزه ای مدالی چیزی فیزیکی ای نبردم ولی بردم! فکر میکنم برنده اش شدم. چیزی که لازمه ی برنده شدن توی هر چیز زندگیه 

 

 

سال 2020 سال 1399 با شروع تحولات اساسی از اسفند 1398 قطعا تاریخ بیاد موندنی ای در زندگیم خواهد بود!

تاریخ شروع به سوی رسالت زندگیم.

 

شاید دیگه کلا وبلاگی نزنم تو وبلاگی ننویسم! چون چیزی که پیدا کردم خیلی بهتر از هروبلاگیه! شایدم نوشتم نمیدونم 

 

 

 

فقط میدونم برام دعا کنید.

دعا کنید گمش نکنم

دعا کنید سالم بمونم

دعا کنید خواهرمم سالم بمونه

دعا کنید خواهرم از بیمارستان بیاد بیرون و دیگه هیچوقت برنگرده

دعا کنید برام. برای همه ی ادما

 

 

خدایا ممنونم برای همه ی اتفاقاتی که افتاد و باید میافتاد اتفاقاتی که نباید میافتاد و خواستم بیفته و نیافتاد و کلا همه چیز :) همه ی چیز ها که منو الان به این نقطه رسوند 

نقطه ی شروعی که اسمش شروعه ولی برای درک و پیدا کردن و اینکه ارزششو داشته باشم چندسال زجر کشیدم


یک فروردین وبلاگ حذف میشه

حالمو خوب میکنه کاش بلاگ اسکای هم میزاشت حذف کنیم کلا

یک کار حال خوب کن دیگه هم انجام دادم

بالاخره چیزی که یک ماهه دلم میخواست رو گفتم

و با درخواستم قبول شد:))

اومم نمیدونم قراره بعدش چی بشه ولی خوشحالم!

امیدوارم جزوشون بشم:)

 

یک سوال داشتم چرا باید فیلم ببینم

دوست داشتم فیلم ببینم ولی میکردم تلف کردن عمره. 

نشستم بعد مدت ها انیمه دیدم انیمه کلاس ادم کشی. 

چون دارم درایو کامپیوتر رو خالی میکنم و دلم نمیخاد هیچ چیز رو ندیده پاک کنم!

خیلی حس خوبی دارم

از انیمه دیدن لذت میبرم اره:)

بعضی چیزا رو باید تجربه کنی. خوبه بتونی زندگی های مختلفی رو تجربه کنی.

هیچ برنده ای بدون طعم شکست موفق نخواهد شد.

از موسیقی گوش دادن  لذت میبرم. اهنگای txt چقدر خوبن:))

میتونی افسانه ی زندگیتو در دیگران ببینی و حسرت بخوری یا افسانه زندگیتو زندگی کنی!

میخوام تهول بیشتری تو نوع لباس پوشیدنم و تیپمم بزنم. 

 

 



معنای زندگی

                                                                  

 

اول از هرچیزی باید بدونی تو کی هستی؟ برای چی به این دنیا اومدی؟ و رسالتت توی این دنیا چیه؟

خیلیامون از فکر کردن درموردش طفره میریم و به آینده موکولش میکنیم.

خیلیامون فکر میکنیم همون هدف گذاریه و شروع میکنیم یک عالمه هدف گذاشتن و پایبند نبودن به هدف هامون که نتیجه اش فقط از دست دادن انرژی و زمان و تنفر از خوده!

 

هرچقدر از دیگران بشنوی و بخونی فایده نداره تا وقتی که خودت فکر نکنی و به نتیجه ای نرسی!

 

 

فکر کردن به مرگ باعث میشه تمام کارها برات بی معنی باشه! چه انجام بدی میمیری چه انجام ندی میمیری! یک باور میتونه فقط این سیه فکری رو کنار ببره اونم رسیدن اعتقاد قلبی که ما به این دنیا اومدیم که به روح جهان بپیوندیم اومدیم تا یک خدا روی زمین باشیم!

 

اولین وظیفه ی هر انسانی اینه که تلاش کنه از آدم دیروز از ادم یک ساعت پیش از ادم یک دقیقه پیش بهتر بشه! تا زمین رو تبدیل به جای بهتری کنه!

 

همین که تو بتونی  از آدم دیروزت بهتر باشی و آدمای  اطرافت با یک آدم بهتری برخورد کنن و کمی حالشون بهتر بشه و اونا بهتر بشن و همین جور میرسه به جهان!

ما آدم ها از تکرار زیاد یک رفتار چه خوب چه بد تشکیل شدیم. ما باید سعی کنیم عادت های بد رو کمرنگ و عادت های خوب رو پر رنگ کنیم!

 

عشق ورزیدن

 

دومین وظیفه ی هر انسانی اینه که تو این دنیا عشق کنه لذت ببره شادی کنه! و اینکه چجوری میخواد زندگی کنه!

 

انسان به دنیا اومده تا هرررررررکااااااری که آرزوشو داریم انجام بدیم و عشق کنیم و لذت ببریم و از طریق اون راهی پیدا کنیم تا به خدا برسیم و تبدیل به آدم بهتری بشیم.

 

ما در طول زندگیمون دنبال انجام یک عالمه کاریم که ذره ای بهش علاقه نداریم باهاش سرشوق نمیایم ولی انجام میدیم چون فکر میکنیم توش پوله یا ما اینجوری خوشبخت تر هستیم و زندگی راحت تری خواهیم داشت!

 

هیچ زمان هم بهش نخواهیم رسید چون همیشه در آینده به دنبال اونیم و ما نمیدونیم در آینده به چی علاقه داریم یا با چی سر شوق میایم. پس بهتره دنبال خوشبختی توی الان باشیم. اینکه چه کاری در لحظه ی حال بهمون حس خوشبختی میده.

 

شاید ندونید با چه کاری لذت میبرید. به یاد بیارید توی دنیای بچگی آرزوی انجام چه کاری رو داشتید؟ دنیای بچگی پر از الهاماته

هزاران راه دیگر هم میتونید توی اینترنت سرچ کنید.

 

 

هدف گذاری

 

بعد از فهمیدن معنای زندگیتون حالا نوبت هدف گذاریست! هدف گذاری و برنامه ریزی برای آرزو ها و علایقتون تا بهش برسید.

 

بهترین نوع برنامه ریزی که میتونه نسبت به نیاز هر انسانی منعطف باشه برنامه ریزی به روش بولت ژورنال هست

از اونجایی که روش برنامه ریزی هر فرد با فرد دیگری متغیره به جای سرچ توی گوگل برید سراغ کاردون!

آقای رایدر کارول ابداع کننده ی این روش هستند و یک کتاب در این باره نوشتند

 

 

پیشنهاد میکنم کتاب برنامه ریزی به روش بولت ژورنال اثر رایدر کارول

و همچنین پیشنهاد میکنم کتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئیلو  در رابطه ی رسالت فردی  تهیه و بخونید


سلام!

اسم من کوثره میتونید برای آشنایی بیشتر درباره من رو بخونید.

فکر نمیکردم بتونم دوباره پست شماره یک توی این وبلاگ بنویسم!

ولی حالا تونستم و هیچ چیز جز وبلاگ پاسخگوی نیاز من نی 

میخوام روزانه بنویسم تا پیشرفتمو بتونم بسنجم

پیشرفت توی چیزی که از زندگیم میخوام

من میخوام یک هنرمند جهانگرد باشم!

البته!

نه به تنهایی

امیدوارم در اینده از پیدا کردن ادمایی مثل خودم بنویسم

و 

از کارهایی که باهم میکنیم!

 

از شروع سال 1399 دفتر بولت ژورنال برداشتم 

تا رسیدن به چیزی که میخوام میسر بشه!

این وبلاگ هم مکمل همین دفتر هست :)

 

 

آدم خیلی راحت روزاشو تفکراتشو اتفاقاتی که براش افتاد و مسیری که اومد رو فراموش میکنه!

و هیچ چیز بهتر از وبلاگ نویسی نیست چون خودت در آینده مثل یک خواننده در الان هستی!

این وبلاگ رو تقدیم میکنم به کوثر آینده

 

 

تامام

 

 


:)

پسرای بنگتن دو هفته میرن امریکا برای یادگیری هیپ هاپ که معلم هایی دارن :)

توی قسمت اول پسرا پاشونو میزارن امریکا و تفریح میکنن و بازی میبینن میرن لب دریا و. و نصف شبی مینشون میبرنشون جایی که باید برن :)

وای فقط قیافه ی هوپی وای معرکس ینی ترس و تعجب و یک میام برات خاصی توی نگاهاش بود.

اولین معلم شون خولیو بود بی اعصاب به نظرم با اون موهاش :/

وای فقط رفتار ته ته برگشته بهش میگه بتریم واااااای خدا چرا اینقدر این بشر کیوته ینی دوبربار عاشقش شدم  25 تا هم شنا جریمه شد

 

قسمت دوم

چقدر جیمین و تهیونگ و کوکی بچه بودن!

اولین ماموریتشون با خولیو اینه که برن در خونه هارو بزنن و براشون اجرا کنن!

گروه ها به این شکله, تهیونگ و نامجون , شوگا و جین, جیمین و کوکی و جی هوپ

و جیمین و کوکی و جی هوپ برنده میشن دوبار و با خولیو میرن شام میخورن

دومین ماموریت اینه که اشپزی و اجرا کنن!

وااااااای فقط تهییییییووووووووووووووونگ لنتی ینی خولیو حتی نگاهشم نمیکرد ولی خیلی کیوت بود :) 

و دوباره کوکی و جیمین و جی هوپ برنده شدن

 

قسمت سوم

 

با صدای نکره یکی از مربیاشون بیدار میشن! البته جز تهیونگ فرزندم باز برگشت خوابید :) احساس کردم خودمم ینی

اینبار ماموریتشون رقصه! یک معلم زنه اسمشو یادم رفت. 

تو ماموریت اول تهیونگ اصن نرقصید! شاید چون بچم خیلی افتضاحه :))) بنگتن باید با دنسر های حرفه ای مسابقه میدادن و برنده میشن به لطف هوپی 

دومین ماموریتشون باید برای اهنگا رقص طراحی کنن و حرکات خاصی داشته باشه

گروه ها هم شوگا و تهیونگ و کوکی , جین و جی هوپ , جیمین و نامجون

وااای فقط گروه کوکی کوکی خبیث یک رقص اسون و وقت گیر طراحی کرد که فقط 20 دقیقه وقت برد بقیه اش رفتن عشق و حال! یکم مونده بود تا بپرن تو دریا.

جیمین و هم چقدر خوب رقصیدند ولی جین و جیهوپ برنده شدند به خاطر پیشرفت چشمگیر جین در رقص!

وای دلم برای این تهیونگ بیچاره میسوزه تو همه جا بدترینه ( خنده)

 

ضایع است همش چشمم به تهیونگ بود؟

با اینکه بایسم کوکیه! ولی الان بایسم تهیونگه خخخخ بایس رکرم کوکی


:)

پسرای بنگتن دو هفته میرن امریکا برای یادگیری هیپ هاپ که معلم هایی دارن :)

توی قسمت اول پسرا پاشونو میزارن امریکا و تفریح میکنن و بازی میبینن میرن لب دریا و. و نصف شبی مینشون میبرنشون جایی که باید برن :)

وای فقط قیافه ی هوپی وای معرکس ینی ترس و تعجب و یک میام برات خاصی توی نگاهاش بود.

اولین معلم شون خولیو بود بی اعصاب به نظرم با اون موهاش :/

وای فقط رفتار ته ته برگشته بهش میگه بتریم واااااای خدا چرا اینقدر این بشر کیوته ینی دوبربار عاشقش شدم  25 تا هم شنا جریمه شد

 

قسمت دوم

چقدر جیمین و تهیونگ و کوکی بچه بودن!

اولین ماموریتشون با خولیو اینه که برن در خونه هارو بزنن و براشون اجرا کنن!

گروه ها به این شکله, تهیونگ و نامجون , شوگا و جین, جیمین و کوکی و جی هوپ

و جیمین و کوکی و جی هوپ برنده میشن دوبار و با خولیو میرن شام میخورن

دومین ماموریت اینه که اشپزی و اجرا کنن!

وااااااای فقط تهییییییووووووووووووووونگ لنتی ینی خولیو حتی نگاهشم نمیکرد ولی خیلی کیوت بود :) 

و دوباره کوکی و جیمین و جی هوپ برنده شدن

 

قسمت سوم

 

با صدای نکره یکی از مربیاشون بیدار میشن! البته جز تهیونگ فرزندم باز برگشت خوابید :) احساس کردم خودمم ینی

اینبار ماموریتشون رقصه! یک معلم زنه اسمشو یادم رفت. 

تو ماموریت اول تهیونگ اصن نرقصید! شاید چون بچم خیلی افتضاحه :))) بنگتن باید با دنسر های حرفه ای مسابقه میدادن و برنده میشن به لطف هوپی 

دومین ماموریتشون باید برای اهنگا رقص طراحی کنن و حرکات خاصی داشته باشه

گروه ها هم شوگا و تهیونگ و کوکی , جین و جی هوپ , جیمین و نامجون

وااای فقط گروه کوکی کوکی خبیث یک رقص اسون و وقت گیر طراحی کرد که فقط 20 دقیقه وقت برد بقیه اش رفتن عشق و حال! یکم مونده بود تا بپرن تو دریا.

جیمین و هم چقدر خوب رقصیدند ولی جین و جیهوپ برنده شدند به خاطر پیشرفت چشمگیر جین در رقص!

وای دلم برای این تهیونگ بیچاره میسوزه تو همه جا بدترینه ( خنده)

 

ضایع است همش چشمم به تهیونگ بود؟

با اینکه بایسم کوکیه! ولی الان بایسم تهیونگه خخخخ بایس رکرم کوکی

 

قسمت 4

 

خوابگاهی که در عرض 8 روز تبدیل به خوک دونی شده بود رو تمیز کردند!

واااای جیمین چقدر کیوت و بچه بود :)  چیم چیم :) جیمین و رپ ماستر خونه رو تمیز کردن جیمین و هوپی هم رفتن خرید و ته ته و کوک و شوگا هم رفتن لباس شویی! که اونم ماشین لباسارو میشست اونا هم داشتن خوش میگذروندن :))))))

کوکی یک پودر لباس شویی ید؟!

شوگا از یک عروسک دوتا برداشت یک ببر بود فک کنم چند روز پیش توی ویورس دیدمش! و کوکی یک توپ برداشت که وی نزدیک بود باهاش بره زیر ماشین! کیییییووووووت

کوکی یک آدامس برداشت افتاد زمین ولی برش داشت وای خیلی خوب بود قانون سه ثانیه :))

در کل بازی کردن بستنی خوردن کیف کردن در حالی که بقیه کار میکردن :))

هوپی و جین با خریدا غذای بد مزه پختن:) البته من نخوردم!

این دفه معلمشون وارن جی بود اونارو برد به محله ی قدیمیشون به یک مغازه و براشون کلاه خرید به خونه ی قبلیشون و با اون غذا خوردن!

اولین ماموریتشون ای نبود که داستان زندگیشون رو شعر رپ بنویسن

فقط خروگوش دیوثی که تو سطل اشغاله :)) اوکی؟ 

شوگا و ته و کوک بردن و یک البوم امضا شده جایزه گرفتن!

 

قسمت 5

باید برای بوی این لاو یک موزیک ویدیو درست کنن و باید دختر بیارن! اول مهارت دخترکش بهشون یاد میدن و بعد میرن بتوی خیابون باید از دخترا دعوت کنن!

و ضبط میکنن

فقط اونجا که کوکی داغ کرده بود واااااای برگاش

حوصله ندارم بیشتر بنویسم!

 

قسمت 6

 

اینبار هر گروه معلم حدا داشتن بیت باکس جین و هوپ رقص جیمین و ار ام و ووکال کوک و ته و شوگا

و کوک میبرن و روی صورت بازنده ینی جیمین و ار ام خامه میکوبن :))

 

قسمت 7

 

این قسمت رفتن سر کار! ته و جین و هوپی رفتن قایق تمیز کردن و 450 دللار گرفتن و جیمین و کوکی رفتن یک فرودگاه تمیز کردن 500 دلار گرفتن ار ام و شوگا رفتن هتل و 550 دلار گرفتن!

خیلی خوب بود چون جین به بقیه گفت که دارن خرچنگ میخورن و بقیه اتیییییش گرفتن

و یک پسر 14 ساله همش به جیمین دستور میداد!

دلم میخواد منم کار کنم!

پولایی که در اوردن اول قرار بود خرج کنسرتشون بشه ینی در اصل همه این فکرو میکردن ولی رفتن غذا خریدن و به بی خانمان ها دادند!

و بی خانمان ها هم هر کدوم بهشون یک جمله یا یک چیزی یاد داد

 

قسمت 8 

 

بی تی اس برای کنسرت برنامه ریزی میکنه و مکنه لاین میرن برای کنسرتشون تبلیغ پخش کنن! همش این تیکه رو تو اینستا دیدم و هی میخواستم مال چیه حالا فهمیدم!

یک کنسرت عاللللللی داشتند

و برگشتند کره عا :)

 

بستکبال هم بازی کردند یادم نمیاد مال کدوم قسمت بود!


:)

پسرای بنگتن دو هفته میرن امریکا برای یادگیری هیپ هاپ که معلم هایی دارن :)

توی قسمت اول پسرا پاشونو میزارن امریکا و تفریح میکنن و بازی میبینن میرن لب دریا و. و نصف شبی مینشون میبرنشون جایی که باید برن :)

وای فقط قیافه ی هوپی وای معرکس ینی ترس و تعجب و یک میام برات خاصی توی نگاهاش بود.

اولین معلم شون خولیو بود بی اعصاب به نظرم با اون موهاش :/

وای فقط رفتار ته ته برگشته بهش میگه بتریم واااااای خدا چرا اینقدر این بشر کیوته ینی دوبربار عاشقش شدم  25 تا هم شنا جریمه شد

 

قسمت دوم

چقدر جیمین و تهیونگ و کوکی بچه بودن!

اولین ماموریتشون با خولیو اینه که برن در خونه هارو بزنن و براشون اجرا کنن!

گروه ها به این شکله, تهیونگ و نامجون , شوگا و جین, جیمین و کوکی و جی هوپ

و جیمین و کوکی و جی هوپ برنده میشن دوبار و با خولیو میرن شام میخورن

دومین ماموریت اینه که اشپزی و اجرا کنن!

وااااااای فقط تهییییییووووووووووووووونگ لنتی ینی خولیو حتی نگاهشم نمیکرد ولی خیلی کیوت بود :) 

و دوباره کوکی و جیمین و جی هوپ برنده شدن

 

قسمت سوم

 

با صدای نکره یکی از مربیاشون بیدار میشن! البته جز تهیونگ فرزندم باز برگشت خوابید :) احساس کردم خودمم ینی

اینبار ماموریتشون رقصه! یک معلم زنه اسمشو یادم رفت. 

تو ماموریت اول تهیونگ اصن نرقصید! شاید چون بچم خیلی افتضاحه :))) بنگتن باید با دنسر های حرفه ای مسابقه میدادن و برنده میشن به لطف هوپی 

دومین ماموریتشون باید برای اهنگا رقص طراحی کنن و حرکات خاصی داشته باشه

گروه ها هم شوگا و تهیونگ و کوکی , جین و جی هوپ , جیمین و نامجون

وااای فقط گروه کوکی کوکی خبیث یک رقص اسون و وقت گیر طراحی کرد که فقط 20 دقیقه وقت برد بقیه اش رفتن عشق و حال! یکم مونده بود تا بپرن تو دریا.

جیمین و هم چقدر خوب رقصیدند ولی جین و جیهوپ برنده شدند به خاطر پیشرفت چشمگیر جین در رقص!

وای دلم برای این تهیونگ بیچاره میسوزه تو همه جا بدترینه ( خنده)

 

ضایع است همش چشمم به تهیونگ بود؟

با اینکه بایسم کوکیه! ولی الان بایسم تهیونگه خخخخ بایس رکرم کوکی

 

قسمت 4

 

خوابگاهی که در عرض 8 روز تبدیل به خوک دونی شده بود رو تمیز کردند!

واااای جیمین چقدر کیوت و بچه بود :)  چیم چیم :) جیمین و رپ ماستر خونه رو تمیز کردن جیمین و هوپی هم رفتن خرید و ته ته و کوک و شوگا هم رفتن لباس شویی! که اونم ماشین لباسارو میشست اونا هم داشتن خوش میگذروندن :))))))

کوکی یک پودر لباس شویی ید؟!

شوگا از یک عروسک دوتا برداشت یک ببر بود فک کنم چند روز پیش توی ویورس دیدمش! و کوکی یک توپ برداشت که وی نزدیک بود باهاش بره زیر ماشین! کیییییووووووت

کوکی یک آدامس برداشت افتاد زمین ولی برش داشت وای خیلی خوب بود قانون سه ثانیه :))

در کل بازی کردن بستنی خوردن کیف کردن در حالی که بقیه کار میکردن :))

هوپی و جین با خریدا غذای بد مزه پختن:) البته من نخوردم!

این دفه معلمشون وارن جی بود اونارو برد به محله ی قدیمیشون به یک مغازه و براشون کلاه خرید به خونه ی قبلیشون رفتن محل ضبط موزیک ویدیو و.

اولین ماموریتشون ای نبود که داستان زندگیشون رو شعر رپ بنویسن

فقط خروگوش دیوثی که تو سطل اشغاله :)) اوکی؟ 

شوگا و ته و کوک بردن و یک البوم امضا شده جایزه گرفتن!

 

قسمت 5

با وارن جی غذا خوردن!

خیلی خوب بود کوکی و ته با هم سنگ کاغذ قیچی کردن هر کی ببازه پیاز بخوره! دوبارش ته برد و پیاز خورد ولی تا کوک روشو کرد اونور پیازو انداخت بعدم کوکی و جیمین جیمیییییین بررررررد کوکی یک جوری پیاز خورد انگار سیبه!

حالا سه نفره با جیمین گفتن هرکی کاغذ بیاره باخته هردوشون سنگ اوردن جیمین هم کاغذ قائدتا باید میبرد ولی ریختن سرش و بهش پیاز دادن چون هرکی کاغذ بیاره باخته :)

در حالی که اونور دارن سخت کار میکنن و غذا میپزن اینور مکنه لاین با هوپی در حال تفریح خوندو رقصند کوکی دیوث هم هی سر به سر جیمین میزاره و بهش میگه کوتاه

باید برای بوی این لاو یک موزیک ویدیو درست کنن و باید دختر بیارن! اول مهارت دخترکش بهشون یاد میدن

تهیونگ واقعا کیوته :))) 

کلا این برنامه مومنته که بین جیمین و ار ام میباره 

فقط کوکی از همشون بهتر انجام داد 

ته هم خیلی کیوت انجام داد یور تایم :)))

شوگا هم که وسط جذب داره گردن بند میفروشه :)))

 

و بعد میرن توی خیابون باید از دخترا دعوت کنن!

تهیونگ از همه بهتر انجام داد واااااااقعا

و ضبط میکنن

فقط اونجا که کوکی داغ کرده بود واااااای برگاش

میتونم بگم قسمت مورد علاقمه چون عاشق شبم :) و اونا هم تو شب رفتن

اول شوگاه یاد داد به تهیونگ بگن تو احمقی :)) بعدش تهیونگ به دخترا یاد داد به جیمین به کره ای بگن که تو احمقی :)))

و جین و هوپی میبررررررن :)

 

من الان به 5 زبون کلمه ی احمق رو بلدم! خخ

فارسی : احمق

عربی: غبیه

انگلیسی fool U stupid

ژاپنی : باکا

کره ای: پابو

 

قسمت 6

 

اینبار هر گروه معلم حدا داشتن بیت باکس جین و هوپ رقص جیمین و ار ام و ووکال کوک و ته و شوگا

به هم دیگگه رای میدن  و اول به کوکی اینا رای ندادن کهک ببازن :)) عزیزانم

و کوک میبرن و روی صورت بازنده ینی جیمین و ار ام خامه میکوبن :))

 

قسمت 7

 

بسکتبال بازی کردن :)

این قسمت رفتن سر کار! ته و جین و هوپی رفتن قایق تمیز کردن و 450 دللار گرفتن و جیمین و کوکی رفتن یک فرودگاه تمیز کردن 500 دلار گرفتن ار ام و شوگا رفتن هتل و 550 دلار گرفتن!

خیلی خوب بود چون جین به بقیه گفت که دارن خرچنگ میخورن و بقیه اتیییییش گرفتن

و یک پسر 14 ساله همش به جیمین دستور میداد!

دلم میخواد منم کار کنم!

پولایی که در اوردن اول قرار بود خرج کنسرتشون بشه ینی در اصل همه این فکرو میکردن ولی رفتن غذا خریدن و به بی خانمان ها دادند!

و بی خانمان ها هم هر کدوم بهشون یک جمله یا یک چیزی یاد داد

 

قسمت 8 

 

بی تی اس برای کنسرت برنامه ریزی میکنه و مکنه لاین میرن برای کنسرتشون تبلیغ پخش کنن! همش این تیکه رو تو اینستا دیدم و هی میخواستم مال چیه حالا فهمیدم!

یک کنسرت عاللللللی داشتند

و برگشتند کره عا :)

 

بستکبال هم بازی کردند یادم نمیاد مال کدوم قسمت بود!


قسمت اول

 

بچه هام رو سرکار گذاشتن! فرستادنشون توی یک اسنانسور مثلا بازی کنن بعد یک خانم یهو سوار میشه و عکس العمل اونارو میدیدن :)

اولین نفر هم کوکی بود

فقط جیییییییییین که همش اون کیوت بازی رو میرفت واااای 

بعدشم که بازی کردن رپ ماستر شاه شد ینی از هر نوع مجازاتی دوره!

و شوگا سه بار پشت سرهم جریمه شد عزیزم :))) ماساژ سخت و نقاشی روی صورت و ترب کوهی تنددددد!

یا جیمین استاد ضربه خودش ضربه خورد :))

 

قسمت دوم

تولد آر امه برای همین براش غذا میپزن!

و همون بازی قبلی

و پشت صحنه آلبوم قبلیشون


موهامو کوتاه کردم.

خیلی خوشحالم! هر روز به اون کاتای رویاییم نزدیک تر میشم:) هر روز بیشتر از روز قبل حس میکنم خودمم توی اینستا استوری کردمش موهامو. 

وای بابام برگشت تقصیر اون ژاپنیاس که میبینی:/ منظورش کره ایا بود:/// وات د ؟ من از هفتم قبل از اینکه اصلا بفهممم کی پاپی هست علاقه داشتم موهامو کوتا کنم:/

کو شوهر اصن! بره گم شه اون شوهری که به خاطر موهام منو میگیره و نمیزاره موهای خودمو! مال خودمو کتاه کنم:/ بره محو شه از این دنیا بره بره تو اتاقش از کار بدش خجالت بکشه فقط, منوهم هیچوقت نیاد بگیره:/ 

واتساپم شده فقط کلاسای مدرسه :) دلم میخاد همین الان پاکش کنم خودمو راحت کنم :) قطعا موبایل بخرم سه جیز فقط نصب میکنم اینستا تلگرام و یوتیوب و جایی که بنویسم ینی بلاگ

از احساسات این مدتم بگم؟ اینکه با تمام وجودم از اینکه تو ایران زندگی میکنم برای خودم متاسفم :) من عاشق کشورمم با تمام وجودم ولی واسه ی اولین بار حاضر بودم توی یک کشوری مثل عراق زندگی بکنم تا جایی مثل ایران یک روزمو بگذرونم. به جایی رسیدم که فکر میکنم حتی ذره ای ذره ی کوچیکی امیدی وجود نداره که تو ایران بمونی و به رویاهام برسم! 

رویامم که گفتم.

 

و یک حسی هم دارم. تنها.

نه قطعا تنها نیستم حداقل به اندازه ی دوتا انگشتای دستم آدم رو میتونم نام ببرم که فقط با خیال راحت میتونم پیششون غر بزنم و چه موهبتی از این بالاتر!

یک مرضی دارم زود از آدما خسته میشم :)) منظورم اینه نمیتونم به طور مداوم باهاشوون کاملا در ارتباط باشم و ناراحتشون نکنم یا حس بد به خودم دست پیدا نکنهبرای همین ترجیح میدم دور بشم

دلم میخاد رفیقامو بیشتر بشناسم :) ببینم واقعا کیا برام میمونن میخام بعضی از رابطه هارو تموم کنم, حتی اگه بیش از 5 سه سال یا پنج ساله که ادامه داره :)) تا الان یک نفرو بلاک کردم انداختم دور قطعا از این به بعد هم ببینمش رفتارم مثل قبل نی باهاش :) از اونجایی که شخصیتشو میشناسم میدونم هرچی بگه بهونشه :) اون آدم برام تموم شد. همیشه فکر میکردم میتونم روت حساب کنم و بگم یکی از بهترین دوستامی خاطراتت میمونه:)

 

توی هزار جمعم باشم بازم حس تنهایی میکنم به همون دلیل بالا. و هیچوقت نمیتونم حس کنم من جزوی از یک گروهم.

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها