ه پاشدم رفتم باشگاه باعد چی هیچی تمرین نکردیم نصف غایب بودن ولی حرکات ژیم تمرین کردیم

بربرگشتم دیدم لادن زنگ زده زنگیدم باهاش حرف زدم

 دیگه هیچ گهی نخوردم هیچی هم یادم نمیاد

 

امروزم بلند شدم از خواب خونه مرتب کردم تمیز کاری  و اینا فهمیدم امروز خود رهبر میره واسه نماز دلم میخواست برم ولی نرفتیم چون مثل همیشه اصن هیچکی به من توجه نمیکنه. رقیه میگه نمیخوام ینی همه نمیخوان  پاشدن رفتن ملاقات من نرفتم چهارشنبه هم بدون من رفتن فردا هم بدون من میرن فردا هم باشگاه نمیرم دیگه فردا باید کار کنم 

باعد دوباره زنگیدم لادن اولین باریه دوروز پشت هم بهش زنگ میزنم

 

چرا من هیچکیو ندارم باهاش حرف بزنم؟ وقتی برات درست مهم تره پس نگو خواستی حرف بزنی من هستم نگو نگو 

 

باش بابا کنکوری میدونم برای همین ازت دور شدم خودت گفتی 

 

اصن بدرک نمیخام دیگه بات حرف بزنم 

بیشتر از دوهفتس خوانده پنج نفرمون شده سه نفره خانوادخ سه نفره متشکل از من و رقیه و بابا

 

یک رقیه پرو و نق نقو و پر سر و صدا یک بابایی که کل توجهش به رقیه است تا خفه شه یک کوثری که باید هی بشنوه ساکت شه هی سرزنش هی سرزنش هی سرزنش

 

به خدا درک کنین خب گناه من چیه؟ من امتحان دارم ژوژمان دارم به جای یک خورده سخت گیری به من و سرزنش من یکم اون رقیه سخت بگیرین کلا باژد تو پر قو باشه اهمیت نداره چی کلا یک کتاب دستشه جلو تلوزیون لم داده

 

به جای تاید ماشین لباس شویی تاید دستی ریختم اصن فدای سرم. شیشه ی غذا رو شدم فدای سرم غذارو دادم به خوردتون بدرک غذا هنوز کامل منجمد بود کلیدمو جا گذاشتم و.

 

برو فقط حواست به رقیه باشه اونو اروم صدا کن بلند شه سر من داد بزن ببین ناهار داره تو مدرسه بخوره من گشنه پلو بخورم تو مدرسه 

 

کلا هم باید ساکت باشم نه فقط تو این وضعیت که مامان نیستا کلا مامان باشه مامان نباشه همه چی اروم باشه همه چی به هم ریخته باشه من باید خفه خون بگیرم چون اگه چیزی بگم بیشعورم بیشعورم که منم احساس دارم خواصته دارم بیشعورم

 

کلا هم اخرم فردا هیچی به هیچی به فردا باید بری مدرسه بخندی بری باشگاه بخندی بیای خونه بخندی بری خونه ی مامان بزرگ بخندی بری نمایشگاه بخندی بری ملاقات ببینی و بخندی ببینی و بخندی ببینی و بخندی جوری که انکار هیچی نشده 

زینب بیمارستان نیست که الان داره از دانشگاه برمیگرده مامانم رفته دنبالش دم مترو برش گردونه خونه اره فقط نمستونم چرا تا ده دانشگاه بوده. چرا کل روز مامان رفته منتظرش.

 

 

سعی میکنم بفهمم بفهمم برای بابام الان سخت تره نبود مامانم کنترل خونه مخارج بیمارستان عموی بیشعورم حخوردناش سر حق خوریش سر رای دادگاه خبر مرگ علی  اخلاق گند من حداقل باید اخلاق گند تورو جواب بده غیر از این این همش میمونه تو دلش مگه چقدر دل بابام جا داره؟

 

 

میشه یک چی بگید دارم دق میکنم:/

 

دوهفته. اگه همون اول هی نمیزدی تو برجکم یک ساعت بهم درست و حسابی بما حرف میزدی میزاشتی چرت و پرت بگم و این دل صامونده رو خالی کنم. حساب کن کل این دوهفته چند تا یک ساعت مزاحمت شدم؟ 

دو هفتس خودمو اینجوری اروم میکنم که تو پیشمی حداقل تو. بغلم میکنی ولی از گفتنشم سر باز میزنی

 

دیگه هیچوقت مزاحمت نمیشم راحت باش.

 

 


مشخصات

آخرین جستجو ها